امروز هوای اینجا با صدای بانو حمیرا و هایده خیلی میچسبه کم کم پاییز داره خودشو نشون میده و من دارم از دل مردگی های تابستون رها میشم و آخرین روزی که تموم میشه یه تف میندازم توی صورتش ، تف به روت بیاد تابستون،خجالت نمیکشی انقد گرمی!پسر داییم بدون خداحافظی از بستگانش حتی خانواده اش گذاشته رفته آلمان ، بعد از چند روز تماس گرفته که از کشور رفته ،خانواده اش عزاداری گرفتن ، منم غش غش داشتم میخندیدم وقتی اینو از خواهرم شنیدم مادرم میگه چته دیونه شدی بهش میگم نه مهرداد رفته یهویی مثل بچه ها میزنه زیر گریه یه دل سیر به مادرمم خندیدم مثل دیونه ها روبروی هم وایسادیم و یک پارادوکس زیبایی رو احیا کردیم اون گریه میکرد و اشک می ریخت منم از خنده زیاد اشکم در اومده بود ،بعدش به مامان میگم گریه نکن حاج خانوم،کم کم باید به دوری ها عادت کنی، این تمرینیه که فردا منم رفتم بتونی تحمل کنی میخوام برم ترکت کنم برای همیشه ، کلا از ادم های ضعیف و النفس بدم میاد ، توی زندگی هاشون همه رو بگا میدن بعدش میشینن ماتم میگیرند،عمر و جونیمون رو ضایع کردین به روی خودمون نیوردیم اونوقت بعد از نبودنمون ننه من غریبم در میارید ، کلا از داستان خانواده حالم بهم میخوره از ادمایی هم که سنگ ننه باباشون رو به سینه میزنند بیشتر حالم بهم میخوره
دانش آموز:آقا یه آدم چجوری میتونه گاو بشه؟
معلم:به مرور
#فیلم فروشنده_اصغرفرهادی
پ.ن:این فیلم رو مسعود فراستی خیلی قشنگ نقد کرده ، خیلی خوشم اومد که این دست انداختن فیلم گاو داریوش مهرجویی رو هم از قلم ننداخت،فراستی یه جمله خیلی قشنگ درباره اصغر فرهادی گفت خوشم اومد ،گفت :اصغر فرهادی فیلم نمیسازه بلکه حرف و نظر شخصیش رو از طریق کارکترها میگه ،من دقیقا همین نظر رو درباره فرهادی دارم ، مخصوصا وقتی فیلم جدایی نادر از سیمینش رو دیدم،اگه این فیلم رو دیدین نقد مسعود فراستی رو هم دربارش در یوتیوب هست ببینید.
از کارهای فرهادی فیلم شهر زیبا اثر بدی نیست یعنی قابل تحمله همینطور چهارشنبه سوری،بقیشون برای شخص من قابل تحمل نیستند
+اینترنت ندارم با دیال آپ کانکت شدم ،در اولین فرصت پاسخ کامنت هاتون میدم،تا اون موقع از خودتون خوب مواظبت کنید
در وصالت چه را بیاموزم
در فراقت چه را بیاموزم
یا تو با درد من بیامیزی
یا من از تو دوا بیاموزم
#مولوی
پ.ن:هر کی وارد یه رابطه جدی میشه از طرف باید این بیت اول رو بپرسه و الا مثل مولانا گرفتار میشه،اولین بار این رو با صدای داریوش شنیدم که مربوط میشد به یکی از کنسرت های لندنش که سال 1992 اجرا کرد نمیدونستم احمد شاملو هم اجراش کرده !بیت دومش فقط یه خواسته میتونه باشه خواسته ای که غالبا عملی نمیشه بنابراین باید گفت در وصالت چه را بیاموزم؟در فراقت چه را بیاموزم؟در پیوند و با تو بودن چی رو باید یاد بگیرم؟از نبودن و دوریت چی رو باید یاد بگیرم؟تکلیفمو روشن کن حاجی،میدونید مولنا باید کلی شکست عشقی خورده باشه که به این حجم از پختگی رسیده باشه:D
+هر چند که غزلش ابعاد عرفانی داره ولی خیلی ریز و نامحسوس دخترهایی که دل مولانا رو شکوندن در این غزل احساس میشه
فقط یه اهل دل میدونه معنی این تصویر چیه ، تازه صبح تا 15 مگ هم میرسه ، این سرعت با یک گوشی LG G3 ثبت شده ،اینترنت ایرانسل هستش که من از دیتای ایرانسل فقط جهت دانلود استفاده میکنم ترجیجا فقط و فقط بسته های ساعتی شبانه و ترجیحا بسته 3 ساعته با 60 گیگ ترافیک یعنی در مجموع 120 گیگ ترافیک از ساعت 2شب تا 8 صبح ،اگه یه روز ایرانسل از امثال من ادعای خسارت کنه یه نیشخند شیطانی میزنم چون اگه هارد اضافه داشته باشم بدون شک کاری میکنم که این طرح ساعتی رو بردارن:)))) ولی در کل از adsl مخابرات استفاده میکنم ترجیحا سرعت 2 مگ و بقول خودشون مصرف منصفانه 160 گیگ که الان لطف فرمودن و منت به سرمون گذاشتن و 168 گیگ ماهیانه:))) با یه حساب سر انگشتی و با توجه به سرعت واقعی که دانلود منیجر بهم نشون میده سرعت ایرانسل 96 برابر سرعت 2مگ adsl مخابرات هست یعنی سرعت دانلود اینترنت مخابرات کمتر از 256 کیلوبایت هست ، سال 93 من اینترنت 256 کیلوبایت که دانلود منیجرم تا 250 هم ثبتش میکرد و میشه گفت یه چیز واقعی بود داشتم و اگه اشتباه نکنم 18 گیگ ترافیک در طول ماه الان چی؟الان مثلا پیشرفت کردیم و مخابرات توسعه پیدا کرده و سرعت 2 مگ که برای خودت بلکه سرعت 50 مگابیت ارائه میده ، این داستان بیت و بایت مثل حذف همون 4 صفر از پول هست که فقط جنبه روانی رو تحت تاثیر قرار میده و در واقع پیشرفت درخشانی محسوب نمیشه یعنی 256بایت من همین 2مگابیت هست و وقتی کیلو جای خودشو به مگا میده ما فکر میکنیم چخبر شده حالا ،کاری به اینش ندارم ،ولی چیزی که واقعا برای من غیرقابل تحمل هست داستان ترافیک هست ،من یه زمانی 18 گیگ ترافیک زیر 25تومن میگرفتم که واقعا 18 گیگ واقعی بود یه وقت میدیدی 7-8 گیگ هم اضاف میومد و میسوخت اما الان که همونطور گفتم منت به سرمون گذاشتن و انصاف بین المللی پیدا کردند 168 گیگ ترافیک یعنی اگه کسی تازه از این سرویس استفاده کنه شاخ در میاره و پیش خودش میگه خدایا من با 168 گیگ چیکار کنم در صورتی که این 160 گیگ نیست بلکه 16 گیگ هست و حتی کمتر مخصوصا الان که بحث سایت داخلی و خارجی رو مطرح کردن که واقعا چه داستان مضحکی شده واسه سرکیسه کردن ملت ،یعنی لامصبا یه جای سالم رو نباید باقی بذارید؟این روزا وقتی به هر چی نگاه میکنم یاد این شعر پروین اعتصامی میفتم که میگه:
واعظی پرسید از فرزند خویش
هیچ میدانی مسلمانی به چیست
صدق و بی ازاری و خدمت به خلق
هم عبادت هم کلید زندگیست
گفت زین معیار اندر شهر ما
یک مسلمان است ان هم ارمنیست
یعنی اینکه مسلمانی ربطی به نماز خوندن و اینکه شما خودتون رو مسلمون بدونید و لاف عدالت و عدل بزنی نداره،ابوبکر بغدادی هم نماز میخوند و روزه میگرفت و پرچم محمد رسول الله به دوش میکشید ولی خاورمیانه رو بهم ریخته بود و اینکه مسلمانی ربطی به اینکه شما از چه کلماتی استفاده میکنید و چه ظاهر و پرستیژی میگیری نداره ،ربطی به این نداره جای مهر رو روی پیشونیتون داغ کنید بلکه ارتباط مستقیمی با عمل ادم داره که غالبا چیزی که بنده میبینم بیشتر همون مطالب و پرستیژها و ادعا هستند و خبری از عمل نیست درضمن هر کسی هم خودش رو مومن و مسلمون میدونه این وظیفه شرعیش هست و نمیتونه منتش رو سر بقیه بذاره و یا بخاطر اینکه فکر میکنه مسلمونه شروع به لفت و لیس جیب بقیه بکنه
نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی
که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی
من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش
که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی
چنگ در پرده همین میدهدت پند ولی
وعظت آن گاه کند سود که قابل باشی
در چمن هر ورقی دفتر حالی دگر است
حیف باشد که ز کار همه غافل باشی
نقد عمرت ببرد غصه دنیا به گزاف
گر شب و روز در این قصه مشکل باشی
گر چه راهیست پر از بیم ز ما تا بر دوست
رفتن آسان بود ار واقف منزل باشی
حافظا گر مدد از بخت بلندت باشد
صید آن شاهد مطبوع شمایل باشی
#حافظ
معمولا دو بیت از اشعار رو میذارم دوبیت های برجسته یک غزل در واقع گل چین میکنم من مصرع ها و بیت ها رو ولی این یکی غزل جز اون اون دسته اشعار هست که نمیشه بدون کم و کاست از کنارش رد شد ، خیلی حرفا توی این غزل هست!
شما خیلی هاتون یادتون نیست ولی ما الگوهامون رو از این فیلم ها میگرفتیم ؛دوستی هامون ، عاشق شدن هامون ؛مردونگی هامون ؛منش و معرفت و مراممون ؛جذاب بود برامون سرمون تو محل پایین باشه ، به قول علی بلبل آسه بریم ،آسه بیاییم و بنده دو دوتا چارتای راست و ریست خدا باشیم ، افتخارمون این بود که خیرمون به بقیه میرسه و از کسی انتظار خیر نداشته باشیم نه فقط بالا داداش و همسایه و خونواده و هر بنده ی خدایایی در میومدیم بلکه از دشمنی هامون هم ساده میگذشتیم ، ولی الان ... انگار توی این چند سال اخیر یه طوفان یه سونامی اومده و همه چی رو نابود کرده ، دوستی ها و برادری ها رو ،عشق ها و مردونگی ها رو ،مرام و معرفت ها رو ، انگار همه چی یه خواب شیرین بود که زود تموم شد !رنگ و بو و شکل و فرم همه چیز بشکل مضحکی عوض شده،همه چیز آلوده به عقده و ظاهرنمایی شده معنای خیلی چیزا از بین رفته !
+این ترانه دوستی فیلم کوچه مردها محصول 1349 یکی از نوستالژی ترین ترانه ها و فیلم ها در رابطه با دوستی هست برام که زنده یاد محمدعلی فردین اجرا میکنه و بازی ممتاز زنده یاد ایرج قادری هست،برام غم انگیز هست که میگم زنده یاد چون نمیتونم خودمو متقاعد کنم دیگه نیستند.
موسیقی همایون خرم ، آواز ایرج مهتاب (حسین خواجه امیری)
فیلم حس ششم جز 10 فیلم برتر عمرم هست که تا الان دیدم و توصیه من اینه که این فیلم رو هر ادمی قبل از مرگش باید ببینه!برای بار اولی که این فیلم رو دیدم به معنای واقعی کلمه مرگ رو تجربه کردم!
The Sixth Sense 1999
نامزد 6 جایزه اسکار ، بهترین فیلم و کارگردانی سال، در رده 160 از 250 فیلم برتر سایت IMBD
تمام ادم هایی که یه روزی من اون ها رو ادم های مغروری میدیدم و فکر میکردم خودشون رو میگیرن ، بعدها بهم ثابت شده مشترکن بدون هیچ استثنایی بشدت ادم های خود کم و دارای احساس سرخوردگی و بی ارزشی و بشدت ترسو و آسیب پذیری هستند!و در واقع با جمع و جور کردن خودشون و کشیدن هاله ای شبیه غرور در واقع از اون خود کم بینی ها و احساسات سرخورده و تحقیر شده اشون محافظت میکنند ، این تنها کاری هست که از دستشون برمیاد در حق خودشون انجام بدن ، فاحش ترینشون مایکل جکسون بود،مایکل جکسون در حرفه اش یک اعجوبه بود ،متخصص بود و با دنیای رقص و آوازش کاملا به هارمونی رسیده بود ، بقول خودش با باس ، با ساز ، با صدای یکی شده بود و از اعتماد بنفس بالایی برخوردار بود ولی چرا اون همه عمل زیبایی انجام داد؟چرا وقتی فیلمبردا میومد و میخواستن باهاش مصاحبه کنند با نورافکن ها غول پیکرش میومد که یه وقت چهره اش نزد بقیه بد معرفی نشه؟و وقتی میخواست صحبت کنه یک ژست و پرستیژ فرا انسانی به خودش میگرفت ؟چون از درون شخصیتی متزلزل داشت و یادمه تعریف میکرد از زندگی گذشته اش توی یک مصاحبه در کودکی بشدت تحقیر شده بود و برعکس اعتماد بنفسش در حرفه ای که داشت فاقد احترام بنفس بود و با یک هاله ای از غرور و کاملی کاذب سعی در پنهان کردن اون قسمت های اسیب دیده اش داشت ،اونقدر این قضیه روشن بود که وقتی من نگاه میکردم دلم براش میسوخت و یکجورایی باهاش همذات پنداری میکردم و بهش حق میدادم، مایکل جکسون یک مثال فاحش هست برای من که بگم از نظر و نگاه من ادم مغروری وجود نداره هر کسی رو که شما مغرور میبینید در واقع جدایی از اینکه اون مغرور نیست و بلعکس بسیار خود کم بین و خودش رو پایین تر از بقیه میدونه بلکه شما هم ادم خود کم بینی هستین که یکی میتونه با یک رفتار نمایشی بهتون غلبه کنه و اون خودش رو بالاتر از شما بدونه ، در مواردی یه ادم رو ممکنه شما مغرور ببینید این میتونه احترام بنفس و استقلال شخصیت اون شخص باشه که شما چون استقلال شخصیت ندارید اون رو غرور تلقی میکنید و این هم نشونه خود کم بینی و احساسات بدی هست که شما در مورد خودتون دارید ، من از اینکه مغرور تلقی بشم اصلا بهم بر نمیخوره اتفاقا برعکس ، و در مورد شخص مقابلم در مورد خود کم بینی هاش کنجکاو میشم.
+خیلی از این ادم هایی که توی کامنت ها بهم فحش میدن که اصلا من این افراد رو نمیشناسم ولی متونم حدس بزنم ریشه این رفتارشون چیه که مطلب فوق ارتباط داره برای همین همیشه میگم من از فحش هایی که بهم میدین استقبال میکنم.
پ.ن:دبی فورد در کتاب نیمه تاریک وجود میگه وقتی شما به کسی حسادت میکنید در واقع باور دارید که اون شخص بهتر از شماست ، در واقع شما خودتون رو کمتر از اون شخص میدونید و باور دارید و برای همین بهش حسادت دارید ، این در مورد غرور و بقیه ویژگی های اخلاقی و شخصیتی هم صادقه
بچگیم خیلی روی این کراش داشتم:)) فکر میکنم بیشتر به خاطر حالت موهاش بود
#زنان کوچک
+توی انیمه بابا لنگ دراز با اینکه شخصیت محوری جودی ابوت بود ولی من روی جولیا پندلتون کراش داشتم:)) وقتی مامانش بهش تلفن میزد و اشک جولیا رو در میورد من کفری میشدم تا چند ساعت بعد از اینکه برنامه هم تموم شده بود عصبی بودم و دوست نداشتم با کسی حرف بزنم:)))
و هر وقت آنشرلی با موهای قرمز رو میدیدم بغض میکردم و میرفتم توی دنیای مالیخولیایی خودم مخصوصا با اون تیتراژ شروع !
ولی دیوانه وار کارتون پرین (با خانمان) رو دوست داشتم مخصوصا اون آهنگ و تیتراژ شروع کارتون رو!
+بینوایان ، هاکلبرفین ،یتیم خانه فاگین ،خانواده دکتر ارنست،ای کی بو سان،هایدی دختری از کوه آلپ،مهاجران،بچه های مدرسه والت ،دوقلوهای افسانه ای،خاله ریزه که بعداها فهمیدم من این کارتون رو بیشتر بخاطر دوبلرش جذبش میشدم و دوستش داشتم،پینوکیو،سفرهای گالیور،میتی کومان،لوک خوش شانس،جزیره گنج،حنا دختری در مزرعه اینجا لیستشون کردم یه روز باید ببینمشون
ولی هیچ کدوم برام کارتون پرین (باخانمان) نمیشه این کارتون عجیب روی من تاثیر گذاشته بود که بعدا فهمیدم این علاقه علت های روانشناختی داره و بخاطر وجه اشتراک های زندگی من با این کارتون و شخصیت پرین هست
گل نسبتی ندارد با روی دلفریبت
تو در میان گلها چون گل میان خاری
(ایموجی ریزش آب از دهن)
#سعدی
می بهشت ننوشم ز دست ساقی رضوان
مرا به باده چه حاجت که مست روی تو باشم
#سعدی
+اصلا هم جنبه عرفانی نداره فقط سعدی واسه مخاطب خاصش سروده همین و بس و احتمالا الهام گرفته از این رباعی خیام هست که میگه:
گویند بهشت و حورعین خواهد بود
آنجا می و شیر و انگبین خواهد بود
گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک
چون عاقبت کار چنین خواهد بود
ناز پرورد تنعم نبرد راه به دوست
عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد
غم دنیای دنی چند خوری باده بخور
حیف باشد دل دانا که مشوش باشد
#حافظ
پ.ن:اون بِلاکش نیست ، بِلاک نیست ،بَلاکش هست حاجی !
+واقعا حیف هست دل دانا مشوش باشد ، هر چند که به قول حاجیمون هلاکویی تار و پود زندگی رنج و غمه و این غیر قابل اجتنابه ، هر چی بیشتر بدونی ، هر چی بیشتر بفهمی ،بیشتر هم رنج میکشی و مشوش و آشفته هستی
محسن نامجو در برنامه پرگار بی بی سی فارسی :کوروش و حافظ ایرانی نیستند!
پ.ن:وقتی میگیم از هر ننه قمری استاد و اسطوره و شاخ و بت و ... نسازید دقیقا همچین چیزایی مد نظرمون هست !یه خورده مجری باهاش چونه میزد کاملا منکر ایران و ایرانی میشد و می گفت اصلا کشوری به اسم ایران وجود نداره و ما هم از زیر بوته در یک موقعیت جغرافیایی بدون سکونت بوجود اومدیم که هیچ وقتم محل سکونتی نشده و یا تمدنی شکل نگرفته ، خدایا ما که خسته شدیم تو خسته نشدی از این حجم بلاهت و وقاحت؟! به جون خودت من یکی دیگه نا ندارم کم اوردم
+البته یه مدتیه که یکسری اسامی دارند تخریب میشن مثل کوروش به شکل های مختلف با زبان اشخاص مختلف یا حافظ و صادق هدایت و ... و این اصلا بی دلیل و تصادفی نیست
خیلی دلم میخواد شرایطم یه جوری جور شه که خانواده ام رو برای همیشه ترک کنم ، و برم یه جایی با جفتم ، دور از کشمکش های خانواده ای که در اون متولد شدم زندگی خودم رو داشته باشم ، بدون هیچ گونه وابستگی روانی و عاطفی و مالی ، هیچ چیز اندازه این خانواده برای من خسته کننده نیست ، اصلا این داستان خانواده مثل یک بار سنگینی روی دلم هست،مثل یک مرض بدخیم هست که بهم چسبیده ،مثل زالو داره از تمام ذرات تنم تغذیه میکنه ، دلم میخواد این غده سرطانی رو بکنم و بندازم دور و از شرش خلاص شم دلم میخواد یا من بمیرم یا همه منسوبین نزدیکم و یا حالت بهتر کلا جدا بشیم از هم ، بدون اینکه بهم دسترسی داشته باشیم که دقیقا دنبال بوجود اوردن این حالت هستم ، نه اینکه کسی بهم زخم یا آسیبی زده و این حرفا رو از روی رنجشم میگم!نه ابدا،چون اصلا اینطوری نیست که کسی بتونه بهم زخمی بزنه یا باعث آزارم بشه چون بلافاصله پیامدش رو دریافت میکنه ، خانواده برام مثل غذایی هست که من تمایلی به خوردنش ندارم، مثل لباسی هست که تمایلی به پوشیدنش ندارم ، این کثافت که من در اون متولد شدم رو نمیخوام و احساس میکنم دست و پام رو بسته دلم میخواد این گره رو باز کنم و از اینجایی که هستم فراتر برم و به پرواز در بیام بدون اینکه در قید و بندش باشم اینجوری بگم که من بیش از 10 ساله حتی سر سفره غذا نمیخورم بلکه کاملا تنها حتی 5 دقیقه سر سفره قیافه مادرمو نمیتونم تحمل کنم وقتی حرف میزنه صداش مثل چکشی در سرم میکوبه ، علایقشون ، سلایقشون نوع نگرششون و قواعد زندگیشون از بالا تا پایین بغل گوشم مثل یک صدای گوش خراش نظام روانی و احساسی و عاطفیمو بهم میریزه بطوری که بعضی وقتا که از سر ناچاری مادرم بغل گوشم حرف میزنه بهش میگم لطفا چند دقیقه ساکت شو حالم رو داری عوض میکنی ، تمام کششی که هم که دارم از سر بیچارگی غریزه و کمبودهام میتونه باشه ولی در تحلیل واقعیت برام چیزی غیرقابل تحمل و پذیرش هست ، شاید من اگه توی پرورشگاه بزرگ میشدم خیلی احساس بهتری داشتم ، از اینکه پدر ندارم خیلی خوشحالم بعضی وقتا میگم ای کاش من فقط خودم رو داشتم که البته الان هم فقط خودمو دارم و خانواده بهم ضمیمه شده از این تحمیل چندشم میشه.
پ.ن:خیلی ممنون میشم که اگه این نوشته براتون غیر متعارف بنظر رسید درس اخلاق و ... ندین چون قرار نیست من مثل کس دیگه حس و احساس کنم یا درک داشته باشم همونطوری که من اصراری ندارم کسی مثل من باشه و با نگاه من دنیا رو ببینه ولی از انتقادات ، فحش ها ، نظرات و ... استقبال میشه
از بیشتر مراجعه کنندگان می پرسم:«دقیقا از چه چیز مرگ می ترسید؟» پاسخهای مختلفی که به این پرسش می دهند، غالبا به درمان سرعت می بخشد. پاسخ جولیا «همه کارهایی که انجام نداده ام» به جانمایه ای اشاره می کند که برای همه آنهایی که به مرگ می اندیشند یا با آن روبرو می شوند اهمیت دارد: رابطه دوجانبه بین ترس از مرگ و حس زندگی نازیسته. به عبارت دیگر هرچه از زندگی کمتر بهره برده باشید، اضطراب مرگ بیشتر است. در تجربه کامل زندگی، هرچه بیشتر ناکام مانده باشید، بیشتر از مرگ خواهید ترسید. نیچه این عقیده را با قوت تمام در دو نکته کوتاه بیان کرده است:«زندگی ات را به کمال برسان و به موقع بمیر.» همان طور که زوربای یونانی با گفتن این حرف تاکید کرده است:«برای مرگ چیزی جز قلعه ای ویران به جا نگذار» و سارتر در زندگی نامه خودنوشتش آورده: «آرام آرام به آخر کارم نزدیک می شدم... یقین داشتم که آخرین تپشهای قلبم در آخرین صفحه های کارم ثبت می شود و مرگ فقط مردی مرده را درخواهد یافت.»
اروین دیوید یالوم
پ.ن:
اگه اتفاقی یا تصادفی مرگ من رو در کام خودش نکشونه ترجیحا من خودم انتخاب می کنم چطور بمیرم همونطور که انتخاب می کنم چطور زندگی کنم ، با توجه به اینکه تمام ذرات تنم برای زندگی مقاومت میکنند ولی اگه ضرورت داشته باشه من اول تمام ذرات تنم رو می کشم و خودم رو به مرگ تسلیم می کنم ، نه زندگی ارجیعیتی به مرگ داره نه مرگ به زندگی ، فقط شرایط هست که ضروری بودن و نبودن جفتشون رو تعیین میکنه که غالبا شرایط ادامه حیات رو ضروری میدونه شاید در مرحله اول عجیب بنظر برسه ولی شاید پیش اومده که یک نفر مرده و دیگران گفتند خوشبحالش راحت شد ، چرا ؟ چرا چون اونجا واقعا ارزش مرگ بیشتر از زندگی بوده ، توازن بین مرگ و زندگی تا یه جایی دست ماست ، نسبی هست قضیه ، از یه جایی خارج از کنترله ، البته در این نظام هستی هیچ نظمی وجود نداره و جهان پر از بی نظمی هست و قواعدی ثابت ، چه جهان مسخره ای، قواعد مسخره ولی دقیق ، زندگی ادم رو مثل قاصدکی در باد رها میکنه ، زندگی و مرگ ما بیشتر از یک قاصدک ارزش نداره فقط ما زیادی خودمون رو جدی گرفتیم و فکر می کنیم خیلی منحصربفرد هستیم ، خیلی دردناک بود برام وقتی فکر میکردم بعد از مردن من حتی عزیزانم هم ممکنه من رو فراموش کنند ولی خب دنیایی که من در اون زندگی میکنم همینه ، این قضیه خیلی من رو بی احساس کرده ، وقتی کسی در اطرافم میمیره شاید کمی تحت تاثیر قرار بگیرم ولی بلافاصله یه حالت ریلکسی در من بوجود میاد که انگار اتفاق خاصی نیفتاده ، هممون یه روز میمیریم ، اگه توی این معقوله دنبال معنی و چرایی باشی دچار افسردگی مفرط میشی چون هیچ معنای و پاسخ معنا دار خاصی برای پرسشت پیدا نمیکنی که متقاعد کننده باشه
خیلی از چیزایی که تا الان نوشتم ، خیلی از دوستان محبت داشتند و در رابطه باهاشون نظراتی داشتند و نظرات مختلف بوده و من این تفاوت ها رو دوست داشتم ؛ولی هیچ وقت ندیدم کسی کاملا بفهمه من چی گفتم حتی اونایی که خیلی باهام در رابطه با نوشته ای همذات پنداری کردند و این برام خیلی دردناک و تولید کننده تنهایی بوده ، با اینکه من سعی میکنم با جزییات و اون ویژگی کمال پرستیم نظرات و عقایدم رو به اشتراک بذارم ولی هیچ وقت نشده کسی کاملا اون نوشته دقیق با تمام جزییات رو بفهمه ، نوشته پایین میتونه یکی از همین نوشته ها باشه !و این رو بر اساس این چند سالی که مینویسم میگم و البته در جایگاه خودش یک پیش داوری هم هست ، نوشته پایین برام حتی فراتر از اون چیزی هست که بهش پرداختم و فراتر از عشق هست ابعاد بالاتری داره ، همیشه وقتی یک چیزی مینویسم بعد از ثبتش در کنارش یک خروجی سورئال هم میگیرم و برای خودم باهاش خود ارضایی (خودارضایی سورئالیستی هنری و ادبی) میکنم و من اون رو در خوداگاه و ناخوداگام بست و توسعه میدم و البته احمقانه و غیرواقع بینانه است انتظار داشته باشم دیگران این ابعاد رو هم ببیند و در رابطه باهاشون نظر بدن
معمولا از عشق از احساسات رومانتیکم از نگاه و رفتارهای عاطفیم حرف نمیزنم ، شاید بخاطر اینکه فکر می کنم برای همه قابل قبول و یا برای اکثر افراد قابل فهم نباشه ، بنابراین من از این بخش های خودم به ندرت حرف میزنم مخصوصا وقتی نگاه ها و بیان ها و رفتارهای بقیه رو از این مسائل میبینم و میشنوم !
از نظر مادرم ، شوهر دختر داییم خیلی مرد خوب و عالی و بی عیب و نقصی هست وقتی ازش میپرسند چرا یا چطور؟میگه چون وقتی من میرم خونشون خیلی بهم احترام میذاره ، خیلی بهم اهمیت میده حتی دستم رو هم میبوسه و این نشونگر اینه که این مرد خیلی بی عیب و نقص هست خواهرم از اونور کفرش درمیاد و به مادرم میگه تو اصلا میدونی فتنه یعنی چی؟میدونی موزی یعنی چی؟میدونی آب زیرکاه بودن یعنی چی ؟مادرم که قضیه رو میگیره میگه شما هموتون حسود هستین ، بعدش خواهرم درمانده از بگو مگو با مادر میشه میگه علی تو یه چیزی بگو من یه نگاهی به مادرم میکنم و خطاب بهش میگم تو نه فقط بشدت ادم خودخواه و خودپرست و خودرای و خودبین و خودمحوری هستی بلکه به شدت کمبود احترام و توجه از طرف دیگران داری و این کمبودها باعث شده دریچه افکارت کاملا بسته بشه و نتونی حقیقت رو ببینی از نظر تو اون مرد خوبه چون کمبودهای تو رو برطرف میکنه ، در واقع تو تمام مدت در واقع داشتی نظرت رو در رابطه با خودت اینکه چی هستی و چی میخوای گفتی نه اینکه اون مرد واقعا چجور مردی هست!من تمام مدتی که داشتی در رابطه باهاش حرف میزدی فقط خودت رو دیدم و سوال من اینه اگه اون آقای بی عیب و نقص رفتاری عکس این چیزی که با تو داره ، داشته باشه اونوقت نظرت راجع بهش چیه؟در ضمن یک ادم میتونه فامیل خوب یا دوست خوب یا همکار خوبی باشه ولی معناش این نیست که میتونه همسر خوبی هم باشه ،هیچ کس نه خوبه مطلقه نه بد مطلق، خواهرم که اصرار داره از فتنه ها و آب زیرکاه بودن طرف حرف بزنم ، میگم مهم نیست ما اون رو چجور میبینیم مهم اینه زنش اون رو چطور میبینه ، درضمن خوب بودن و بد بودن یه نفر به خودش مربوطه من جسارت قضاوت درباره دیگران رو به خودم میدم که بتونم در رابطه با اینکه میخوام باهاشون در ارتباط باشم یا خیر میدم ،نه اینکه اون ها رو طبقه بندی کنم و روشون ارزش گذاری کنم و به بایگانی بسپارم،بعدش به خواهرم میگم تو مصداق عکس مادر هستی ،قطعا اگه همین رفتاری که این شخص با مادر داره با تو هم داشت اونوقت تو هم با مامان خانومت هم عقیده بودی!نبودی؟بعد خواهرم به فکر فرو میره چون میبینه بخاطر این از اون شخص متنفره که آسیب هایی ازش خورده یا دیده که به دیگران آسیب زده و بهش میگم یه نفر شاید فامیل یا همکار یا دوست و ... بدی باشه ولی میتونه برای همسرش یک خدا باشه و اصلا اهمیت نداره تو چه نظری در رابطه باهاش داری و هر چیزی که میگی و هر چندم که استدلال های خوبی بنظر بیان ولی تمام نظری که داری میتونه نسبی باشه ، دقیقا مثال عکس اون چیزی که برای مادر زدم برای خواهرم میزنم و میتونم بگم من در قیاس با مادر و خواهرم که نماد خیر و شر ، بد و خوب و در کل تضاد و پارادوکس هستند ،خودم یک چیزی کاملا متفاوت هستم و خالی از خیر و شر و حتی پارادوکس هستم بعدش هم مادرم ساکت میشه و هم خواهرم و من به این فکر فرو میرم که چرا نمیتونم مثل اینا باشم و اینطوری به ادم ها نگاه کنم و یک احساس تفاوت و تنهایی عجیبی در وجودم سایه میندازه ، وقتی صحبت از کلمه خدا میشه ، ملیون ها نظر در رابطه با این کلمه وجود داره ولی کی میتونه اثبات کنه که حق با اونه؟ بقول خیام:
قومی متفکرند اندر ره دین ، قومی به گمان فتاده در راه یقین
میترسم از آن که بانگ آید روزی ، کای بیخبران راه نه آنست و نه این
که در کل معنیش این میشه این همه ما اعتقادات و نظرات مختلفی درباره خدا داریم و چه بسا که محکم هم بهشون چسبیده ایم ولی ممکنه یه روزی بیاد که عکسش بهمون ثابت بشه،آیا تا به حال شده عکس چیزی که بهش معتقد بودین بهتون ثابت بشه؟مثلا نظر خوبی در رابطه با شخصی داشتین ولی به مرور بهتون ثابت شده اون ادم شبیه اون چیزی که شما ازش برداشت کردین نیست؟!برای هر چیزی پاسخ های زیادی وجود داره و هر کسی معتقده که پاسخ اون درسته ، هر کسی به محتویات مغز خودش میچسبه مخصوصا توی جوامع عقب مونده جهان سومی ،حالا همه این حرفا رو گفتم که فلش بک بزنم به بند اول پستم ، یعنی داستان عشق ، و در واقع مادرم ، خدا ، خیام رو مثال زدم که نگاه خودم در رابطه با نگاه دیگران مقایسه کنم و اون رو مکتوب کنم ، خیلی هایی که من میبینم وقتی از عشق حرف میزنند دقیقا نگاهشون به عشق مثل نگاه و قضاوت مادر من در رابطه با شوهر دختر داییم هست یعنی به یک شخص علاقمند هستند چون از اون شخص یه نفع هایی میبرند ، در واقع این افراد که اکثر افراد هم هستند عاشق اون شخص نیستند بلکه ادم های خودخواهی هستند که عاشق خودشون هستند و بخاطر منافع خودشون هست که به یه نفر علاقه پیدا میکنند ، مثلا میگن طرف خوشتیپه ، چرا خوشتیپی یه ادم به عشق ارتباط پیدا میکنه چون اون ادم که ادعا میکنه عاشقه در واقع میتونه ادمی باشه که نظر خوبی در رابطه با تیپ خودش نداره و میخواد با تیپ به اصطلاح معشوق پز بده به این شکل اون عقده و کمبود درونیش رو برطرف کنه و یا به هش خوراک بده؛ این یک الگو هست که در رابطه با همه تعریف هایی که عاشق از معشوق میکنه نقاط مشترک و ثابتی داره ، توجه کردین دخترهای کوتاه قد همیشه عاشق پسرهای بلند قد میشن؟این برای من بارها و بارها اثبات شده یارو خودش قدش مثلا 140 سانتی متر هست ولی دنبال یه ادم 190 سانتی متری هست و هر ادمی با این مشخصه رو ببینه قند تو دلش اب میشه و جالبه اون شخص به انصاف و عدالت و برابری هم اعتقاد داره، الان بحث قد و قواره و خوشگلی و کوفت و زهر مار نیست بحث نگاه ادم ها در رابطه با عشق و امور امثالهم هست ، حتی وقتی این افراد شکست عشقی میخورند ، گریه هاشون واقعی هست ، تمام احساساتشون واقعی هست این واقعیت در درونشون حاکمه که از فراق و جدایی معشوق درمانده و سوگورا هستند ولی واقعیت امر میگه این گریه ها و سوگواری ها و خودآزاری ها برای خودشون هست برای بیچارگی ها و درموندگی های خودشون هست برای این هست که دیگه اون شخص نیست که به عطش ها و کمبودهای ایشان خوراک بده و اون ها رو ارضا و براورده کنه و اینجا به تنفر میرسیم اینجا جایی هست که سینه چاک دیروز که سر و دست و پا برای معشوق میشکست الان براش تره هم خرد نمیکنه و نه فقط شروع به سرزنش کردن و زیر سوال بردن معشوق میکنه بلکه به واقعیت عشق هم حمله ور میشه و حتی عشق رو هم سرزنش میکنه و زیر سوال میبره و به این نتیجه میرسه که عشق کشکه و وجود خارجی نداره چرا چون معشوق دیگه برای اون وجود نداره بنابراین عشق هم نمیتونه وجود داشته باشه و اینجا این فرد عاشق سرخورده میشه شخصی شبیه نظری که خواهرم در رابطه با داستان فوق داره ولی هیچ وقت هیچ کس نمیتونه این داستان رو به اون ها ثابت کنه، میخوام بگم من بشدت از این افراد احساس انزجار میکنم و اصلا نمیتونم اینجور باشم ، شما که نوشته من رو میخونید خواهشا نگید که شما هم منزجر میشید و با من هم عقیده هستید چون عموما و غالبا عشق به این شکل به اکثر و عموم افراد غالب میشه .
این داستا ایوب رو بارها و بارها توی پست هام بنوعی در رابطه با مطالب مختلف بیان کردم و میتونم بگم مرتبط ترینشون این پست هست که داستان ایوب میتونه براش مثال خوبی باشه ، در کتاب مقدس یا همون تورات یا همون عهد عتیق یهودیان و مسیحیان ، زندگی ایوب رو اینجور توصیف میکنه که مردی بود که خدا او رو مورد آزمایش قرار داد و به روایت این کتاب بلاهای سختی خداوند به سر ایوب اورد ولی ایوب در اخر به جای گله و اعتراض و انحراف و اکراه و دوری جستن از خدا و منزجر شدن گفت:کاش خدا آرزوی من را به من بدهد و من را مقطع سازد که در عذاب الیم شاد خواهم شد چرا که هیچ وقت نام قدوس او را انکار نخواهم کرد ،و این یعنی عاشق واقعی ، معمولا ایوب به عنوان یک پیامبر صبور و با ایمان شناخته شده ولی واقعیت اینه که ایوب یک عاشق تمام عیار مثال زدنی هست برای من و میتونم بگم از داستان ادیان ،من حس عجیبی به ایوب و خصوصیات و ویژگی های فردی ایوب دارم یک جوری احساس همذات پنداری باهاش میکنم !
ولی اینکه درک من از عشق چیه ؟ در لایه های بیان نشده در این نوشته میشه فهمید درک من از عشق چیه و من چجور احساساتی دارم و عشق رو چگونه میبینم و اینکه معشوق من میتونه چجور معشوقی باشه
تازگیا به ادم های کم سن سال حساسیت پیدا کردم ، مخصوصا وقتی از علایق و سلایق بصورت جدی حرف میزنند و فکر میکنند مفهوم زندگی لات بازی و لاکچری بازی و پسر بازی و دختر بازی هست ، علایق کج و کوله و مضحکی که دوره ای و آنی و گذرا هست ، همین ادما وقتی به 30 میرسن تازه متوجه عقب موندگی خودشون میشن تازه توی اون دوره متوجه وقت هایی که حروم کردند میشن حتی مثل امثال من ممکنه دچار افسردگی بشن ، راستش باید بگم از این بابت بهشون حساس شدم شاید به این علت که منو یاد خامی های خودم میندازند ، البته طبیعی هم هست شعور در یک فرآیند اتفاق میفته نمیشه از کسی که زندگیش توی بازی های پلی استیشن خلاصه میشه انتظار داشت که به همه ابعاد زندگی توجه کنه ، الان حرص خوردن مامان ها رو درک میکنم ، مثلا خواهر زادم فکر میکنه زندگی یعنی قلدر بودن ، فکر میکنه مثلا خیلی قلدر باشه جذاب و مهمه و قاعده کلی زندگیش میشه قلدری و دریچه فکرش نسبت به فهمیدن بسته میشه البته این بین هستند کسانی که سنشون خیلی کمه ولی واقعا بیشتر از سن خودشون میفهمن و میشه بهشون به عنوان یک ادم بالغ نگاه کرد والبته هستند افرادی که بالغ هستند حتی ممکنه متاهل و چند تا بچه هم داشته باشند ولی مثل بچه های بی بند و بار هستند معمولا من شخصا زیاد نمیتونم با این افراد ارتباط برقرار کنم یا ادم هایی که خیلی خیلی بالغ و جدی هستند اینا دیگه واقعا غیرقابل تحمل هستند ، من خودم شخصا تعریف ثابتی برای شخصیتم ندارم ، نه میشه گفت ادم جدی هستم نه میشه گفت ادم بی بند باری هستم ولی میشه گفت تقریبا چیزی بین این دو هستم ، بظاهر خیلی جدی و متمدن هستم ولی یه بخش اعظمی ازم شوخ طبع و سازگار با جزیی ترین مسائل هستم ، از دور خیلی جدی و مثل سگ هار که ممکنه پاچه ادمو بگیره بنظر میرسم ولی از نزدیک شوخ طبع ساده ، خودم ساده و معمولی هستم ولی خب عمیق و پیچیده تر از اون چیزی که رفتار میکنم بنظر میرسم خیلی ها میخوان نشون بدن فروتن و متواضع هستند میگن ادمی عمیقی نیستند ولی من با تمام فروتنی عرض میکنم که ادم عمیقی هستم و زیاد علاقه ای به ارتباط داشتن با ادم های سطحی ندارم ، میدونید زندگی بطور کلی هیچ معنا و مفهومی نداره و فقط میشه با عمق وجود براش معنا پیدا کرد و قابل تحملش کرد ، تعهد یک اصل خیلی عمیق هست که رابطه رو پایدار میکنه، عشق یک اصل عمیق هست که رابطه رو لذیذ و دنیا و زندگی رو جای بهتری میکنه و الا هر ادمی میتونه لودگی رو به حد اعلاش برسونه ، من به تلاشی که گنجیشک های برای جوجه هاشون برای تهیه غدا می کنند از صمیم قلبم احترام میذارم و خیلی ریز به زندگیشون دقت می کنم و همین باعث میشه توقع و انتظارم از ادم های پیرامون بیشتر باشه چون فکر می کنم بیشتر از یک گنجیشک باید بفهمن
یه رفیقی دارم خیلی دوستش دارم ، خیلی رک تر و بی پرواتر از خودمه، بحث اعتماد بود ، یه نفر اومد بهش گفت من به هیچکی اعتماد ندارم ، به هر کی اعتماد کردم ازم سواستفاده کرد ، از پولم ، از وقتم ، از شغلم ، از اعتبارم و ... بعدش این بهش گفت ببین حاجی تا خودت لاشی وا نکنی هیچکی به زور نمیتونه بذاره توش ، خودت لاشو وا میکنی ، یارو رنگ به رنگ شد:))) یه لحظه ناتمام سکوت کرد ، فکر کنم به احترام شیاف و احتمالا موافق بود ، حرف به ظاهر رکیک بود ولی از بار معنایی فوق العاده ای برخوردار بود بعد از چند لحظه سکوت گفت اره ولا راست میگی از ماست که بر ماست ، من همیشه خودم بودم که خودم رو در معرض سواستفاده قرار دادم بعدش به این امر معترض شدم و شخص من به عنوان مستر علی واقعا از اون روز این قضیه رو رعایت میکنم به هیچ صدمه ای که می خورم اعتراض نمیکنم و کسی رو بخاطر بدی که بهم میکنه سرزنش نمیکنم اتفاقا همیشه میگم دم کسی گرم که بتونه از من سواستفاده کنه از نظر من اون باهوش تر از من هست که میتونه بهم غالب بشه و بهم صدمه بزنه و به من نشون میده که ضعفم چی هست و من این فرصت رو دارم که ضعف هام رو شناسایی و مرتفعشون کنم ، حتی به شکست ها هم همینطوری نگاه می کنم میگم اگر تو نمیتونه پیروز بشی لیاقتت بیشتر از شکست نیست تو اگر فکر میکنی لیاقتت هر اندازه که هست باید اثباتش کنی و الا همه خودشون رو لایق بهترین ها میدونند ولی ایا واقعا لایق و شایسته هستند؟ من آدم دینی نیستم ولی از این مذهبی هایی که واقعا سرشون به تنشون میارزه و فهم و بینش دارند میگن که اون کسی که مورد ظلم قرار میگیره به اندازه ظالم مقصر هست که به ظالم این فرصت رو داده من واقعا به این عقیده دارم و باهاش موافقم ، بنابراین وقتی کسی از ظلمی که بهش شده پیشم حرف میزنه دلایل و استدلال هاش اصلا تو کتم نمیره و معمولا اونایی که مثل یک قربانی رفتار می کنند رو نمیتونم بپذیرم ما تو این دنیا وسط یک جنگ تمام عیار نابرابر و ناعادلانه هستیم ، چیزی به اسم عدالت وجود نداره ، عدالت رو افراد میتونند بوجود بیارن و وجود طبیعی نداره و حاکم نیست
بعضی ادم ها هستند وقتی باهاشون حرف میزنی میفهمی به شکل غیرقابل توصیفی منفور هستند ، معمولا این جمله افراد که پستم میخورند بعد از قهوه ای کردنشون بهشون گوشزد می کنم که دیگه به پست من نخورند ،بجای مغز توی سرشون لجن هست ، تنها چیزی که بیش از هر چیزی از افراد میتونه برام تهوع آور باشه ،محتویات مغزی هست که سرشار از عقب موندگی های ضد اجتماعی هستش که تمایل داره اون رو به اجتماع پیرامونشم تحمیل و دیکته کنه ، یارو سنش اندازه آرشیو وبلاگمم نیست میاد اینجا درس زندگی میده ، چند روز پیش یکی از دوستان موضوع روابط مجازی رو مطرح کرده بود توی وبلاگش من گفتم اتفاقا ادم های مجازی رو بهتر از واقعی میشه شناخت و راحت میشه در رابطه باهاشون به نتیجه رسید و این هر روز بهم ثابت میشه ، با یک کامنت معمولی ، با یک گفتگوی 5 دقیقه ای میشه درون مایه ذهنیت یک ادم رو تشخیص داد ، سلیقه اش رو فهمید ، طرز نگاه و جهانبینیش ، خواستگاهش از زندگی و ...و این امر روز به روز داره آزار دهنده تر میشه برام ،حتی فیلم بازی کردن ها و پرستیژهای مصنوعی و احمقانه خیلی افراد به وضوح روشنه کاش ادمای توی دنیای واقعی هم به همین وضوح میشد دیدیشون ، هر چند که این دیدن گاهی خیلی آزار دهنده و تهوع آور هست مثلا میبینی یه نفر چیزی که به اندیشه و حسش حاکمه مثلا یک خوی حیوانی هست ، یا یک بلاهت غیرقابل مرز و ...
حالا که میخوان چهارتا صفر از پول ملی حذف کنند تکلیف پونصد تومنی که سه تا صفر داره چی میشه ؟5 دهم تومان؟اصلا چرا اجناس رو همین قیمت نمیذارن و چهارتا صفر به دارایی مردم اضافه نمی کنند؟
همه چیز این مملکت مال آدمهای بخصوصی است. کیف، لذت، گردش و همه چیز. نصیب ما این میان، گند و کثافت و مسئولیت شد. مسئولیتش دیگر خیلی مضحک است! آنهای دیگر مسئولیت اتومبیل سواری و قمار و هرزگی دارند.
#صادق_هدایت
#نامه_به_نورایی
پ.ن:باورم نمیشه این حرفا برای 70 سال پیش باشه ، انگار داره از زبون ما از زندگی ما میگه ، از امروز حرف میزنه ، این حرفا هنوزه تازه است ، هدایت هنوز بین گفته ها و نوشته هاش داره نفس میکشه برای من
میان این مردمان عجیب و غریب زندگی میکنم هیچ وجه اشتراکی بین ما نیست من از زمین تا اسمان با آنها فرق دارم ولی ناله ها،سکوت ها،فحشها،گریه ها و خنده های این ادمها همیشه خواب مرا پر از کابوس میکند
#صادق_هدایت
فاجعه است این ، این ماه برای من ماه حروم کردن ترافیک بود ، یه تورنت 4.20 گیگی و یه تورنت 2.43 گیگی روی 85 و 90 درصد نفسشون بند اومده و مثل خر تو گل گیر کردن و خیال تکون خوردن هم ندارند ، چند روز پیشم از بغل یه دفتر مخابراتی رد میشدم گفتم بذار از اینجا سرویس بگیرم میدونستم حدود 8 گیگ از سرویسم مونده و حدود یک هفته هم از سرویسم دارم بعدش گفتم سرویس رزرو کنم بعدش که اومدم خونه چک کردم دیدم 8 گیگ و روزهای باقی مونده ام رو سوزونده بقیه زندگی هم همینطوری هست یه چیزایی رو تا یه جایی میرسونی بعدش گند میره توش یا یکی پیدا میشه که گند بزنه بهت کلا باید وصیت کنم روی سنگ قبرم بنویسن علی گندابی اهل گنداب با یکی زندگی گندیده:|
داشتم فکر می کردم که الان این سر صبحی همه خوابن و من بیدار ، بعدش از خودم پرسیدم چرا؟داشتم شعر می خوندم که شیخ اجل سعدی فرمود:
به فلک میرود آه سحر از سینه ما
تو همی برنکنی دیده ز خواب سحری
خفتگان را خبر از محنت بیداران نیست
تا غمت پیش نیاید غم مردم نخوری
#سعدی
دوئت استاد شهرداد روحانی و بانو کارن بریگز در کنسرت باشکوه آکروپولیس که اولین آلبوم زنده یانی موسیقیدان برجسته یونانی اهل آمریکا هستش که در شهر آتن یونان اجرا شد به روایت ویکیپدیا :این آلبوم رتبهٔ نخست را در دستهبندی «آلبوم عصر نوی برتر» مجله بیلبُرد و نیز رتبهٔ ۵ را در جدول «۲۰۰ برتر بیلبُرد» در همان سال بدست آورد فیلم این آلبوم بمدت ۲۲۹ هفته در جداول «برترین ویدئو موزیک» و جداول «پرفروشترین ویاِیچاِس» قرار داشت، و نامزدی یک جایزه امی را برای دستاورد برجسته فردی در نورپردازی (الکترونیک) برای سریال درام، سریال متفرقه، سریال کوتاه، فیلم، یا ویژهبرنامه در سال ۱۹۹۴ بدست آورد. این کنسرت در ۶۵ کشور جهان پخش شده و بیش از نیم میلیارد نفر آن را مشاهده کردهاند. این آلبوم با ۷ میلیون نسخه فروش جهانی، پرفروشترین آلبوم ویدئویی جهان بعد از «تریلر مایکل جکسون» است. آهنگ آکرویالی/ایستادن در جنبش از این آلبوم از طرف ژورنال جامعه سلطنتی پزشکی (آوریل ۲۰۰۱) دربردارندهٔ اثر موتزارت دانسته شد، زیرا ترکیب آن از لحاظ ضربآهنگ، ساختار، همآوایی ملودیک و هارمونیک و قابلیت پیشبینی مشابه سونات شماره ۴۴۸ موتزارت است، ویژگیهایی که پنداشته میشود در کاهش حملات صرع و بهبود کارایی تجسم فضایی مؤثر باشند. این کنسرت به رهبریِ شهرداد روحانی آهنگساز ایرانی در آکروپولیس مکان باستانی شهر آتن برگزار شدهاست.
یکی از اجراهای زنده بیژن مرتضوی که با روح و روان من بازی می کنه ، اگه اشتباه نکنم این کنسرت برای 1994 باشه ، اسم این قطه زیبا آرامش قبل از طوفان هست که مربوط میشه به آلبوم Bijan 3 (Instrumental - Violin) - Persian Music محصول 1994 میلادی
بس گل شکفته میشود این باغ را ولی
کس بی بلای خار نچیدهست از او گلی
حافظ مدار امید فرج از مدار چرخ
دارد هزار عیب و ندارد تفضلی
#حافظ
پ.ن:حافظ رو به این علت دوست دارم که با زبان شعر جهانبینی واقع بینانه اش رو بیان میکنه ، میگه این جهان گلستانه ، زیباست ولی همواره خار داره ، خارش درد داره ؛ و دردش شامل حال همه میشه و چشم امید نباید داشت به این که همیشه همه چیز طبق میل و خواسته ما پیش بره و هیچ رحمی استثنا قائل نمیشه ، طبیعت وحشی که ما توش زندگی می کنیم عاطفه نداره ، مثل فرشته ای زیباست که عاطفه نداره ، احساس و مروت نداره و ما از همچین جهانی چه انتظاری می تونیم داشته باشیم؟اینکه در حق ما استثنا قائل بشه؟این جز باور های شخصی من هست که بهم اثبات شده :این دنیا نیست که به حول و محور قواعد و قوانین و اصول و خواسته ما می چرخه یا باید بچرخه ، بلکه این ما هستیم که باید (با تاکید زیاد) باید به حول و محور قواعد و قوانین دنیا خودمون رو سازگار کنیم نه اینکه با احساساتمون جهان رو اندازه بگیریم و انتظار داشته باشیم که با جهان بینی ما پیش بره ،نمیدونم میفهمید چی میگم یا نه؟وقتی تو قراره شطرنج بازی کنی نمیتونی خارج قواعد بازی شطرنج مهره ای رو حرکت بدی ،یا هر بازی دیگه ،دنیا هم همینطوریه نمیشه خارج از قواعد اون اعمال و رفتاری داشت و درد نکشید ، زندگی ادمی زمانی به تعادل میرسه که خودش رو با دنیای پیرامونش هماهنگ کنه و با هستی باید به یک هارمونی برسه که ازش لذت ببره ، هارمونی مثلی هماهنگی آوازخوان با موسیقی که نواخته میشه در اون صورت ما شاهد و شنونده یک تنظیم و آواز و موسیقی زیبا خواهیم بود و این ساده نیست !من این اندیشه آرامشی رو دارم که خیلی از اطرافیانم ندارند ، من منتظر هر چیزی هستم ، منتظر دردناکترین اتفاقات هستم و سعی می کنم خودم رو براشون اماده کنم چون میدونم جهانی که توش زندگی میکنم اهمیت نمیده من چی میخوام ، همینطور ادما ، منتظر بدترین و غیرانسانی ترین رفتارها رو ازشون ببینم چون میدونم این دنیایی که توش زندگی میکنم کثیف تر از اون چیزی هست که توصیفش می کنند حتی یه آهو در دل طبیعت هم اینو میدونه هیچ وقت گله نمیکنه از وحشت و بی رحمی که اطرافش حاکمه هیچ وقت اعتراض نمیکنه که چرا این همه کفتار و شغال اطراف من هست و همه میخوان من رو بدرن و بخورن بلکه یاد میگره چجوری خودش رو از معرکه نجات بده من زندگی را از آهو آموختم ، این پست یک پست انگیزشی نیست بلکه فقط تصویری از جهان بینی خودم نسبت به دنیای پیرامونم هست .
داشتم این پستو مینوشتم ناغافل یاد اهنگ غریبه قمیشی افتادم که میگه:مسافر شهر غمی غریبی مثل خودمی تو صورتت پر از غمه ، غصه داری یه عالمه دوست داری درد دل کنی دل گرفته از همه
دقیقا توی یه برهه از زمان که سرشار از نفرت بودم و بعد از سالها آهسته مردن و تجزیه شدن یک احساس خشونت عجیبی در درونم حس کردم که عجیب دلم میخواست خالیش کنم داشتم سریال پانیشر رو میدیدم که انگیزه ام رو چند برابر کرد و قشنگ ازش الهام گرفتم قشنگ ذهنم باهام حرف میزد و میگفت هر ادم بد و ظالمی که تا الان دیدی و بهشون دسترسی داری میتونی به اندازه ظلمشون سرشون خالی کنی یه لحظه فکر کردم عقده ای شدم ولی بعدش که دقت کردم دیدم نه فقط از این حجم ظلم و بی تفاوتی و استثمار که اطرافم حاکمه به ستوه اومدم مثل ادم مومنی که کل عمرش سعی کرده پاک و منزه باشه ولی در شرایطی قرار میگره که وسوسه بشه کاری خلاف اعتقاداتش انجام بده با این تفاوت که من مومن نیستم ولی بشدت پرهیزکار هستم و این پرهیزم ریشه اعتقادی نداره بیشتر ریشه عقلی و ذاتی داره ، بعضی وقتا به خودم که نگاه میکنم بشدت خوب و مهربون لطیف شکننده و همواره بد و خشمگین و بی رحم خشک هستم که انتخاب کردم شخصیت اولی بیشتر بهم حاکم باشه و شخصیت دومی بیشتر در تنهاییم باشه یه پارادوکس دیگه از من که معمولا وقتی ازم تعریف میکنه ابراز میکنم که طرف سنگ روی یخ بشه !مرض دارم دست خودم نیست ؛ نمیدونم چرا اصرار دارم که خودمو نزد دیگران یک ادم منفور و بی عاطفه نشون بدم و علاقمند هستم که دیگران از من متنفر باشند هر کسی هم بیشتر بهم ابراز عشق و علاقه میکنه خودکار ازش بیشتر فراری هستم ، یکی از دوستام چند وقت پیش گفت علی نمیدونم دیدی یا نه من چقدر به تو شوق میورزم و تحویلت میگرم حتی بعضی وقتا بهم میگه تو خدا هستی و اونقدر احمقه که میخواد دستم رو ببوسه که من نمیذارم این کار رو انجام بده و بعدش میگه نمیدونم چرا تو هیچ حس صمیمانه ای به من نشون نمیدی بهش گفتم عشق و صمیمتی که در تو هست در من سرکوب و سرخورده شده دست خودم نیست که نمیتونم مثل تو باشم منو بخاطر چیزی که نمیتونم باشم سرزنش نکن ، من مادر خودمم دوست ندارم از من چه انتظاری داری ؟
بین خودم و کسانی که از صادق هدایت ، خیام ، کافکا، آلبر کامو و امثالهم تجلیل می کنند یک درد مشترک یک روحیه مشترک میبینم حتی زندگی مشابه و نقطه نظر مشابه و تشابه هایی که کمی از خودبیزاری و تنهایی من کاسته می کنه ! البته این زیاد خوشایند نیستا چون درون مایه داستان شبیه کسی هست که سرطان داره و تازگیا یه آسایشگاه پیدا کرده که بیمارانش سرطان دارند !
پ.ن:به شب نشینی خرچنگ های مردابی چگونه رقص کند ماهی زلال پرست؟
خیلی از این چیزایی که آرزوی شما هستند ، مایه شادی و ذوق شما هستند، جز افتخارات و دست اوردهای شما هستند ، جز خنزر پنزر دیروز و گذشته ما بودند حاجی ،که حسابی هم برامون لوث شدن
راستی در ادامه پست 570 خواستم عرض کنم فیلم انعکاس رضا کریمی که مهناز افشار و کامبیز دیرباز بازی کردن ساختار فیلنامه اش رو از فیلم چشمان کاملا بسته استنلی کوبریک گرفته فیلم عطش محمد حسین فرح بخش کپی شیک و تمیزی از فیلم خداحافظ رفیق امیر نادری هست حتی یه جای فیلم در دیالگی بحث بازیگر میشه که بازیگر فیلم عطش میگه سعید ناصر بهروز که منظورش سعید راد بهروز وثوقی و ناصر ملک مطیعی هست یا فیلم دوخواهر محمد بانکی نسخه ایرانی فیلم Two Much هستش همینطور فیلم کافه ستاره نسخه ایرانی فیلم مکزیکی کافه میداک هستش:| یا همین برنامه عصر جدید نسخه خارجی ملیونر شو هستش و خیلی از برنامه ها و فیلم ها دیگه ،کلا ما توی یه کشور کپی رایت زندگی میکنیم ، وقتی دانش آموز سر جلسه امتحان از روی دست بغل دستیش می نویسه ، دانشجو پایان نامه اش رو از اینترنت کپی میکنه ، سلبریتیمون دنباله روی یک سلبریتی خارجی هست از این بیشتر هم نمیشه انتظار داشت الان دارم فکر میکنم چقدر هنوز فیلم مونده که من معرفی نکردم مخم سوت میکشه نه فقط به فیلنمامه حتی به اسامی فیلم ها هم رحم نکردند که اسامی واقعا در حوصله ی این پست نمیگنجندفقط تنها نکته ای که باقی میمونه اینه که واقعا چرا؟وقتی شما ایده ای از خودتون ندارید چه ضرورتی داره حتما این کار رو بکنید؟
یکی از دلایلی که من فیلم ایرانی نگاه نمی کنم کپی برداری و سرقت های هنری هستش که نه فقط در حوزه فیلم و سینما بلکه در همه چیز شایع شده ، چه در نقاشی و طراحی و هنر ،موسیقی و خوانندگی و حتی شعر و نویسندگی !نمیدونم واقعا یه عده چه فکری پیش خودشون می کنند !هنرمندی که خلاقیت نداشته باشه که دیگه هنرمند نیست!یارو هر آلبومی که منتشر کرده دقیقا و عینن از یه خواننده ترک کپی کرده آهنگ رو یا مثلا فیلم !
میدونید خوشم نمیاد یه روز یک کلاسیک رو ببینم که مثلا مربوط میشه به دهه 40 میلادی بعدش بیام ببینم این رو قبلا در سینمای خودمون دیدم و داستان شیک و اورجینال برام لوث که نه زهر مار شه ، توی این دهه ای که گذشت من معدود فیلم های ایرانی دیدم که مثلا بهترینشون برام مارمولک بود که اونم اقتباس شده و الهام گرفته از فیلم ما فرشته نیستم 1989 هست که رابرت دنیرو بازی کرده یا مثلا اون فیلم آتش بس تهمینه میلانی کپی فیلم آقا و خانوم اسمیت هست یا آزانس شیشه ای کپی پیست فیلم بعدازظهر سگی هستش که آل پاچینو بازی کرده و خیلی از فیلم های دیگه هیچ کدوم اورجینال نیستند حتی دیدم فیلم ایرانی از روی ایرانی کپی برداری شده مثلا فیلم شارلاتان آرش معیریان کپی برابر اصل فیلم یکه بزن رضا صفایی محصول سال 1346 هستش واقعا خیلی برام مضحک هستش یعنی یه جایی میرم بحث فیلم میشه بعد با چه آب و تابی از فیلم ایرانی که تازه اکران شده حرف میزنن حالم بهم میخوره معمولا کسانی که درکی از فیلم و سینما ندارند و محدوده سینماییشون شبکه سوم هستش نمیشه بیشتر از این ازشون توقع داشت ، یادمه اون موقع که هنوز اینترنت فراگیر نبود اولین بار که سریال متهم گریخت رضا عطاران از صدا و سیما پخش شده اون اهنگ پایانی که مجید اخشابی میخوند که دقیقا یادم نیست اون اهنگ یک کپی شیک از یه اهنگ در یه فیلم معروف هندی به اسم قدرت و ایمان محصول 1977 هستش یا بعداظهر سگی سگی که رضا عطاران ساخته یک تمسخر به فیلم بعداظهر سگی هست این فیلم نیست بلکه مسخره کردن یک فیلم بزرگ هستش یا مثلا فیلم اقای هفت رنگ هم از نطفه فیلم سازش محمد متوسلانی با بازی بهروز وثوقی هستش یعنی اگه بخواییم بصورت پژوهشی و حرفه ای یک لیست تنظیم کنیم شک دارم یه فیلم درست و درمون از این سارقین هنری که کلی هم فخر به مردم میفروشن در بیاد !یه عزیزی هم که هم تابلوهاش هم فیلم هاش کپی از آب دراومد ولی اصرار داشت که همه اثاراش از خصوصی ترین اتفاقات زندگیش بوده میدونید این چیزا بیشتر توهین به شعور مخاطب هستش
یکی از فانتری های اکثر پسرها تو دوره نوجونی بازی کردن رایگان در فیلم های پورن خارجی هست ولی فانتزی های منحصربفردی هم دارند ، یه روز که داشتم با یکی از دوستام از فانتزی هامون میگفتیم در اومد گفت علی میدونی چی دلم میخواد گفتم چی؟گفت دلم میخواد یه استخر بزرگ مخصوص پسرهای جوون تاسیس کنم که از ورودی باید با مایو وارد بشن و خودمم وسطشون شنا کنم :))) بحث مرگ شد منم گفتم منم دوست دارم یا توی 69 سالگی بمیرم یا 85 سالگی:))
من زیاد اهل موسیقی محلی نیستم مگر اینکه خیلی خاص باشه که معمولا از زبان هایی مثل لری و کردی ، دزفولی و بختیاری که میفهم خاص ترینشون رو خیلی دوست دارم ، داشتم اتفاقی توی آپارات چرخ میزدم که یه کلیپ دیدم با کاور قفس که موسیقی لری بود ،کاور توجه ام رو جلب کرد وقتی گوشش کردم بغضم ترکید ، خواننده اش سعید ضیا هست و ترکیبی که در این موسیقی وجود داره میتونه قابل قیاس با ترکیبی باشه که محسن نامجو در موسیقش استفاده میکنه ، یعنی ترکیبی از مدرن و کلاسیک که یه چیز جذاب و جالب ازش در میاد من موسیقی شناس نیستم و کاری به این ابعاد ندارم ولی مفهوم و فلسفه ای که در این موسیقی هست برای من آیینه ای هست که خودم رو توش میبینم و بشدت باهاش همذات پنداری میکنم ، این سعید ضیا لعنتی انگار اومده تو دلم و نگاه کرده هر چی تو دلم بوده رو شعر کرده و خونده اونقدر دوستش داشتم که تصمیم گرفتم شعرش رو ترجمه کنم ولی ترجمه شعر هیچ وقت اون حس و رسالت احساس رو نمیتونه بیان کنه و برسونه ولی با این حال من اون رو خودم شخصا ترجمه کردم و دوست دارم اهنگ رو گوش کنید و نظرتون رو بگید ، لازم به ذکره که بعضی از کلماتی که به زبان اصلی نوشته اشتباه تایپی داره و من تنبلیم اومد ویرایش کنم
مه سی تو زیر دن رتم،تو بردی مه ده بین رتم
من برای تو خودم رو مدیون کردم ، تو بردی و من از بین رفتم(نابود شدم)
عزوهه این نفس تا که،قفس پشت قفس تا که
عذاب این نفس تا کی؟قفس پشت قفس تا کی؟(تشبیه زندگی و شرایط به قفس های فراوان)
بخت کن واه نهام افتاه،قسمت بی افتضام افتاده
بخت بد جلوم افتاد،(دچار بدبختی شدم) قسمت بود افتضاحم افتاد (رسوا شدم)
ایقه اوردم و برم،که آز ده دسه و پام افتاه
آنقدر آوردم و بردم که نیرو و قدرتم را از دست دادم(از شرایط بد و ناکامی ناامید و ناتوان شدم)
بروسه بیم هنی برودم،گیلسم وه گنی بردم
بریده بودم (کنایه از ناتوانی) و هنوز باید می رفتم ، زمین خوردم و به بدی من رو برد(استعاره از اجبار به ادامه زندگی)
یه زنه ای نی که ها میکم،وه تو سور زنه ای بردم
این زندگی نیست که میکنم،زندگی من رو کشون کشون همراه خودش برد
چنی بی عار بی امه،سی ناکس یار بی امه
چقدر بی عار شدیم،برای ناکس یار شدیم
سیل خوم میکم مینم خومونیم خار بیم
به خودم نگاه میکنم و میبینم خودمونیم چقدر خار شدیم
یکی نیمامه برد و رت،یکی داغی اورد و رت
یکی نیومد و برد و رفت(استعاره از خوشبختی کسانی که به دنیا نیومدن) یکی داغی آورد و رفت (این استعاره مجهوله ولی با توجه به مصرع قبلش میشه گفت مادری که بچه ای رو به دنیا اورد و خودش مرد،اینجا کلمه داغ میتونه پر از استعاره و کنایه باشه بچه ای که با عالمی از بدبختی به دنیا اومد و این برداشت شاعر از تولد ادمی هست ، یعنی یک زندگی سراسر درد و بدبختی هستش و تولد ادمی از همین نطفه بدبختی شکل و فرم میگیره)
ایما منیمه ده ایه مینه،خوشحال یکی مرد و رت
ما موندیم در این بین،خوشبحالی کسی که مُرد و رفت
بیا سی روز تفریح بره سال بور
بیا سی روز تفریح بره سال بور
بیا برای روز تفریحت اندازه یکسالت ببر
(کنایه به عمری که بیشتر باعث عذاب ادمی هست و شاعر اینجا عمر باقی مونده اش رو برای تفریح دیگران پیش کش میکنه) بیا برای تفریحت عمر باقی مونده من رو ببر
دلم سوخته بیا سیه خوت زغال بور
دلم سوخته بیا سیه خوت زغال بور
دلم سوخته بیا برای خودت زغالی ببر
(کنایه به شرایطی که باعث داغ گذاشتن رو دل ادمی میشه و شاعر اینجا دل سوخته اش رو تشبیه به زغال میکنه و میگه بیا این زغال رو برای خودت ببر و ازش استفاده کن)
مه واه گریوه می شوریم،دسه ری جومه میشوریم
من با گریه می شویم،دست و صورت ،جامه(لباس) می شویم(استعاره مجهول)
دلم شو بهونت میره،تا سو زی بهونه میشورم
دلم شب بهونه ات را میگیرد،تا صبج زود بهونه می شویم(استعاره مجهول)
بیا امشو وه در بویم،تا سو زی واه خور بویم
بیا امشب بیرون باشیم،تا صبح زود با خبر شویم
دنیا در بست وه ریمو،بیا ریم در به در بویم
دنیا در بسته به رویمان ، بیا بریم دربدر شویم (بیا بریم خودمون رو گم و گور کنیم)
خدا بن نتم یادت نی،کجانی هیچ دیارت نی
خدایا بنده ات هستم یادت نیست؟کجایی هیچ دیار و خبری ازت نیست!
شوه ای نی که خوهیته نیم،تو که انه خیالت نی
شبی نیست که خوابت را نبینم ، تو که عین خیالت نیست
خینه دل پر چشامه،گنه فاحش پره حرفامه
خون دل پر چشمامه،حرفام پر از بد و بیراه و فحشه (عجب فن بیانی: لعنتی میگه خون دل پر چشمامه ، خیلی حرفه این جمله)
قارهه قری و گوشت حرد،مرافه مه دردیامه
جار و آوازی به گوشت خورد ، دعوا و مرافه من و دردهایم هست (دعوای من با دردهایم)
نم زهه تا رسس ده لیزه تو،زنی یعنی چشات سریز تو
نم زده تا رسیده به آرامش تو ، زندگی یعنی چشمان سر ریز(لبریز) تو (چشمان اشک آلود)
صد گیره گوره وه درورت هیچ هرد،زنی یعنی دلی که تیچ هرد
صد گره کوره به دور هیچ خورد، زندگی یعنی دلی که پاشیده شد
بختمو سی چارموه هم سی تره،زنی یعنی بمیریم بهتره
بختمون سیاه ، چاره مان هم سیاهتره، زندگی یعنی بمیریم بهتره
هر در وا بی وه آهم بسته بی،زنی یعتی خدا هم ده خسته بی
هر دری که باز شد با آهم بسته شد ، زندگی یعنی خدا هم خسته شد
روز مردن ها وه تم آروم میا،زنی یعنی بدم ده خوم میا
روز مردن داره آهسته به سمتم میاد ، زندگی یعنی بدم از خودم میاد
زنی یعنی بدم ده خوم میا
زندگی یعنی بدم از خودم میاد
داشتم به این فکر می کردم فضا چقدر سنگین شده جایی برای نفس کشیدن نیست ، حتی جایی برای آسوده مردن هم نیست و آیا میشه یه روزی بیاد و من بگم خرسندم ، اون چیزی که میخواستم بشه ، شد و بعدش دیگه برام هیچی مهم نباشه که یه چیزی تو دلم گفتم این یه خیال باطله ، رفتم سراغ رند خرابات ، حافظ که دیدم گفت:
شدهام خراب و بدنام و هنوز امیدوارم
که به همت عزیزان برسم به نیک نامی
با این تفاوت که من از هیچ عزیزی هیچ توقعی ندارم نه فقط از عزیزان بلکه نه این پایین نه اون بالا از هیچ کس و هیچ چیزی هیچ توقعی ندارم و در این چرخه معیوب هیچ در هیچِ پیچ در پیچ ، بریده بریده نفس میزنم
هر وقت بهش نگاه می کنم نوجونی های خودمو میبینم ، راست میگن حلال زاده به داییش میره،ولی باید اعتراف کنم من از این توله سگ دیوونه تر بودم ، کلا اهل حرف و بحث و جمع نیست ،بعضی وقتا همه بهش حمله می کنند و به چالش میکشنش ،خودش تک و تنهاست مثل قدیمای من، یهویی یه حرفی میزنه همه خفه میشن برعکس کصخل بازی هاش ،نادونی هاش،حماقت هاش خیلی بچه با استعدادی هست ولی پدرسگ راهی رو که من رفتم رو داره میره و میخواد خودشو رسما به فاک بده ،کاش یه اتفاق خوب توی زندگیش بیفته و مسیرش عوض بشه ، اون هفته دسته جمعی رفتیم کنار رودخونه تلفنش زنگ خورد یه نیم ساعتی غیبش زد وقتی برگشت دهنش بوی الکل میداد بهش گفتم چی خوردی گفت عرق ، هیچی بهش نگفتم بعدش مامانش فهمید که یه غلطی کرده و بهش گفت گل کشیدی؟و دعواش کرد برگشته داد میزنه به خدا همین الان به دایی علی گفتم عرق خوردم و از من خواست شهادت بدم منم قیافم اینجور:| شد !مامانش مونده بود نگام میکرد که تایید یا رد کنم که دوباره گفت دایی علی الان چی بهت گفتم به مامان بگو یعنی من مونده بودم تو کار این بشر تازه فهمیدم که واسه پدر مادرش مشروب خوردن این یه چیز عادی شده مثل اینکه دلستر خورده باشه :|