(رسالت قلم چیزی فراتر از کلمات است)

کلمات نمیتونند اون چیزی که من در مورد خودم حس و احساس می کنم رو شرح بدن ، کلمات فقط می تونند خصوصیات و ویژگی های مشترک من رو با سایر هم نوعانم رو شرح بدن ،بعضی وقت ها که به مادرم نگاه می کنم احساس می کنم که من رو با ترکیبی از تمام ناخوشی های روانی و هورمونی اش خلق کرده و با به دنیا اوردن من ، از شر ناخوشی های درونیش خلاص شده و به یک آزادی پایدار رسیده! من علیرغم تمام خودپرستی ها ، خودشیفتگی ها ، خودخواهی و خودمحوری هام از خودم با تمام وجود ، بیزارم ، بیزار نه به معنای متنفر بودن ، بلکه به معنای سیر و لبریز بودن ، بطوری که احساس می کنم قسمت خودآگاهم میخواد از حقلم بیرون بزنه !برعکس سایر مردم که با ناخوداگاهشون روزشون رو به سلامت به شب میرسونن و شب هم راحت میگیرن می خوابن.

پ.ن:میدونید کجا خندم میگیره؟اونجا که بعضی از این بچه دبستانی یا دبیرستانی که سنشون اندازه آرشیو وبلاگمم نیست برام در کامنت ها نسخه علاج می پیچن :)) خیلی باحالن :دی تو دلم میگم عمو تو مشقاتو نوشتی ؟ مامانت بهت اجازه داده بیایی وب گردی یا دزدکی اومدی :)))

البته تو دنیای واقعی هم همینطوره ، مثلا بعضی از دوستان یا اشنایان وقتی باهام روبرو میشن بدون اینکه من حرفی از خودم زده باشم بقول صادق هدایت سعی می کنند من رو به فراخور زندگی خودشون در بیارن ، که البته من میگم زندگی احمقانه خودشون . 

+ زندگی هر موجود زنده ای مثل اثر انگشت ، کاملا منحصربفرد است ،شخصیت و ماهیت وجودی هر موجود زنده ای هم به همین شکله بنابراین قرار نیست زندگی و رفتار کسی شبیه دیگری باشه ، تنها وجه مشترکی که میتونیم همگی ازش پیروی کنیم ، قوانینی هستند که باعث میشن ما بتونیم در کنار هم علیرغم تمام تفاوت هامون باهم کنار بیاییم و به یک تفاهم جمعی برسیم مثلا توی زندگی همدیگه دخالت نکنیم و به هم درس اخلاق ندیم و تواقع نداشته باشیم که دیگران از معیارهای فردی و شخصی ما پیروی کنند ، عقاید و آرمان های شخصیمون رو به دیگران تحمیل نکنیم ، تا وقتی که کسی از ما درخواست کمک نکرده خودمون رو سراسیمه وسط زندگیش نندازیم .


برچسب‌ها: یادداشت ها
+ سه شنبه ۱۴۰۰/۰۹/۰۲ ساعت 4:8 نویسنده : علی |

من بشدت منزوی ، گوشه گیر بدون روابط اجتماعی مستمر و پایدار و غالبا در تنهایی و در عمق دنیای درونی خودم به سر میبرم ،جایی که مردگان خوابند و زندگان ساکت، به قول کافکا این رو از بدبختی خودم نمی دونم بلکه پرتویی از مقصد خودم است، خودم خواستم که اینجور فراموش شوم ، یا به قول بوکوفسکی هر چه فاصله ام با ادم ها بیشتر باشد حالم بهتر است و یا بقول صادق هدایت "یه وقت بود دﺍخل ﺍونا شدم، خوﺍسم‬ تقلید سایرین رو دربیارم، دیدم خودمو مسخره کرده‌ام هر چی‌رو که لذت تصور میکنن همه‌رو ﺍمتحان کردم، دیدم کیفهای دیگرون بدرد من نمیخوره.حس میکردم که همیشه و در هرجا خارجی هستم، هیچ رﺍبطه‌ای با سایر مردم ندﺍشتم. من نمیتونسم خودمو به فرﺍخور زندگی سایرین در بیارم."

به هر کسی نزدیک میشی شروع میکنه تو رو با معیارها و خط کش های اندازه گیری خودش اندازه گرفتن ، اغلب مردم برای ناخوشی های درونیشون دنبال یک محرک و عامل بیرونی هستند ،گاهی تو رو دوست دارند چون فکر می کنند شبیه تصاویر ذهنیشون هستی و گاهی از تو متنفر میشن چون تصاویر ذهنیشون رو پس میزنی یا ناخواسته به هم می ریزی.

بی تعارف ، خیلی از افراد یا انگل هستند یا میزبان ، و ادمی که تنهایی آگاهانه ای توام با درد بی دریغ و بی تردید و بی افسوس بر می گزیند نه میخواهد انگل باشد نه میزبان و سعی می کند از این همزیستی (اجتماعی انگلی) که نتیجتا پایدار هم نیست فاصله بگیرد .

من خیلی از روابط به اصطلاح عاشقانه دیدم که عجیب شبیه زالوها بوده (عشق زالویی) ، زالوهایی که بهم چسبیدن و خون همدیگه رو میمکن و وقتی چیزی برای خوردن باقی نمانده از هم جدا میشن !عشق های افلاطونی که به طلاق منجر میشه:( در وهله اول برای خود شخص هم دردناکه چون خودش رو یه عاشق پیشه میدونه یا معشوقی که رها شده یا پس زده شده ولی اگه از زاویه انگلی یا زالویی به قضیه نگاه کنی قضیه کاملا متفاوته ، ناراحتی فقط به این خاطر است که خونی برای خوردن نیست.

تحقیقات و پژوهش های زیست شناسی من نشون میده که باید با زندگی کنار اومد ، منظورم از زندگی وضعیت هنجار یا ناهنجاری است که انسان تجربه می کنه ، فرقی هم نمیکنه وضعیت چی هست ، باید پذیرفتش چون ساختار به شکلی طراحی شده که موجود زنده نمیتونه سر جنگ باهاش داشته باشه و اگر هم داشته باشه کاری از دستش ساخته نیست ، چاره ای نداره جز اینکه از قواعد ساختار طبیعت پیروی کنه ، یک تکه چوب رو دریا به ساحل پس میده چون چوب از جنس آب نیست ، بنابراین زندگی و زیستن یعنی به هارمونی رسیدن بی جنگ و اعتراض با عناصری که از جنس اونی .

من به خودم میخندم چون خیلی خاص و مضحک و احمقانه دنبال داستان های شکسپیری در دنیای داروینی می گردم !ولی فکر کنم به اخر این ماجرا رسیدم .

 


برچسب‌ها: یادداشت ها
+ جمعه ۱۴۰۰/۰۸/۰۷ ساعت 2:27 نویسنده : علی |