بین خودم و کسانی که از صادق هدایت ، خیام ، کافکا، آلبر کامو و امثالهم تجلیل می کنند یک درد مشترک یک روحیه مشترک میبینم حتی زندگی مشابه و نقطه نظر مشابه و تشابه هایی که کمی از خودبیزاری و تنهایی من کاسته می کنه ! البته این زیاد خوشایند نیستا چون درون مایه داستان شبیه کسی هست که سرطان داره و تازگیا یه آسایشگاه پیدا کرده که بیمارانش سرطان دارند !
پ.ن:به شب نشینی خرچنگ های مردابی چگونه رقص کند ماهی زلال پرست؟