(رسالت قلم چیزی فراتر از کلمات است)

 

در ادامه پست قبل و در رابطه با مصاحبه ای که انجام شد ولی روی وبلاگ قرار نگرفت بخش دیگه ای که قرار شد به عنوان یادگاری روی وبلاگ به اشتراک گذاشته بشه، آثار هنری مهدیه خانوم بود که من این ویدیو رو آماده کردم تا این هنرمند خوب و با استعداد رو معرفی کنم ،جدایی از استعداد ایشون باید عرض کنم شخصیتش هم به اندازه هنرش زیباست ، فروتن و متواضع ،مهربون و فوق العاده آروم هستش بطوریکه من بعضی جاها از آرامشش کلافه میشدم:D ،تمرکز مهدیه بیشتر بر روی خط نستعلیق است و البته خط نسخ هم رو هم به خوبی نستعلیق می نویسه ،از بچگی به خوشنویسی و خطاطی گرایش داشته و از کسانی که دنبال هنر هستند درخواست داره برای حفظ آثار ملی کسانی که دوست دارند می تونند خودشون رو به هنر خطاطی نزدیک کنند و البته اگه سوالی ،سفارشی هم داشتین من ادرس پیجش رو پایین پست می گذارم می تونید فالوش کنید و اگه در رابطه با خطاطی کمک خواستین آماده پاسخگویی به سوالاتتون هست.

ادرس اینستاگرام:Instagram.com/Mahdiye.Mohammadi

+ چهارشنبه ۱۳۹۹/۰۷/۳۰ ساعت 1:7 نویسنده : علی |

 

میدونم خیلی هاتون منتظر بودین تا برنامه ای که قرار بود رو شروع کنم ،ممنونم از خیلی هاتون که اعلام امادگی کردین برای شرکت ،راستش خودم هم هیجان زده بودم و البته شروع به کار کردم اولین دوستی هم که شرکت کرد و کار رو باهم  رو شروع کردیم تقریبا می تونم بگم که تا اخرای کار هم پیش رفتیم ،کلی عکس چالش،گفتکو و مصاحبه انجام دادیم و یک برنامه عالی درست کرده بودیم ،شرایطی که اولین دوست شرکت کننده داشت باعث شد که من برای ایشون یک ویدیو در حد مستند و بیوگرافی درست کنم که اون ویدیو به تنهایی دو روز طول کشید دوستانی که با برنامه پریمیر آشنایی دارند میدونند چی میگم ،در حد یک برنامه تلویزیونی من روی ویدیو برای دوست شرکننده عزیز کار کردم ،ایشون هم کلی زحمت کشدیدند و از خودش مایه گذاشت که بتونیم یه برنامه هیجانی و سرگرم کننده و جذاب بوجود بیاریم ولی موضوعی پیش اومد که باعث منصرف کردن من در رابطه با کل این برنامه شد و من این موضوع رو هم با دوست خوبم در میون گذاشتم و تصمیم نهایی رو به خودش سپردم که ایشون هم با من هم عقیده بودند که برنامه رو شروع نکرده تموم کنیم ولی حیفمون اومد بخشی از زحمت هایی که کشیده بودیم رو به اشتراک نذاریم .

اولین دوست شرکت کننده مهدیه خانوم مدیر وبلاگ بالهایت را کجا جا گذاشتی؟! بودند که اتفاقا جز هنرمندای فوق ممتاز در رشته خطاطی هستند طی مصاحبه ای که با ایشون داشتم برناممون به جایی رسید که ایشون یکی از خط هاش رو به عنوان یادگاری در این برنامه به وبلاگ پارادوکس هدیه بده و زمان خطاطی کردنش هم یک کلیپ تهیه کرد که دوست داشتیم این کلیپ رو هم به عنوان یادگاری به اشتراک بذاریم و البته من هم یک کلیپ از بعضی از آثار ایشون تهیه کردم که در پست بعدی به اشتراک میذارم.

+ دوشنبه ۱۳۹۹/۰۷/۲۸ ساعت 4:36 نویسنده : علی |

احتمالا پارادوکس تبدیل به یک وبلاگ گروهی بشه. کسانی که در هر زمینه ای تخصص و توانایی کافی دارند، بهم اطلاع بدن. مثلا اگه کسی اطلاعات کافی در زمینه بخصوصی از جمله: شعر، کتاب، نویسندگی، مسائل تاریخی، جغرافیایی، زبان شناسی یا هر چیزی داره که بتونه یک وبلاگ رو در اون زمینه مدیریت کنه، نیاز دارم، که پاردوکس رو به وبلاگ گروهی تبدیل کنم، چون به تنهایی نمیشه از پس یه پروژه بزرگ بیام. 9 سال پیش همچین وبلاگی داشتیم که مجموعه ای از همه چیز بود، از بازی و سرگرمی گرفته تا زبان و شعر و صندلی داغ. از موسیقی و سینما گرفته تا زبان شناسی و عکاسی و ایران شناسی . از ادبیات ایران گرفته تا تاریخ ایران و جهان که روزهای خوبی درون وبلاگ تجربه کردم . الان هم اگر شرایطش پیش بیاد و دوستانی که در زمینه های مختلف کاربلد باشند ،احتمالا پاردوکس تبدیل به یک وبلاگ گروهی بشه .

+ چهارشنبه ۱۳۹۹/۰۷/۲۳ ساعت 18:8 نویسنده : علی |

برخلاف اکثر دوستاني که من رو آدم مغروري ميدونن تصميم گرفتم يه کاري در بلاگفا انجام بدم که تا حالا هيچ کس انجام نداده ،ايده کاملا نوآور و جديد هست و احتمالا زحمت زيادي روي دوشم ميذاره يه مدت وقت خالي دارم و از خوانندگان اين وبلاگ چه روشن چه خاموش ميخوام که در مرحله اول اعلام حضور کنند با اسم و آدرس وبلاگشون بعد ميخوام مجموعه اي از ،علاقه ها و سليقه هاشون رو به نمايش بگذارم ،باهاشون مصاحبه اختصاصي انجام بدم در حد صندلي داغ،اگه مهارت يا توانايي بخصوصي دارند با تمايل خودشون به صفحه اي که براشون درست ميکنم اون مهارت ها رو به نمايش بگذارم  و فضايي در يک صفحه جدا از وبلاگم براي هر شخص اختصاص بدم و اونطوري که دلش ميخواد ديگران ببيننش من در پيجي که به اون شخص اختصاص ميدم اون مجموعه که دوست داره به همون شکلي که ميخواد به نمايش گذاشته میشه و البته اين قضيه نياز به همکاري داره اين ايده کاملا نو آور هست و هر کي بگه من قبلش همچين چيزي ديدم من ميدونم و اون در واقع ميخوام يک آلبوم از هر وبلاگي که هيچ فرقي نميکنه چه وبلاگي هست درست کنم و پارادوکس میشه محلی از شخصیت ها وکارکترهایی که تا وقتی بلاگفا و پارادوکس زنده است اون افراد هم هستند.

لازمه شرکت در اين ايده اينه: طرف آدرس وبلاگش مربوط به بلاگفا باشه و سن وبلاگش بالاي سه ماه باشه و اين ايده رو با 1 نفر از دوستانش که ميخواد در اين قصه باشه در ميون بذاره و ادرس اين پست رو بهش بده از پذيرش دوستاني که وبلاگ ندارند يا غيربلاگفايي هستند معذوريم.

+اگه دوستی پیشنهادی داره که من به ایده ام اضافه کنم کاملا آماده ام که از نظر شما استقبال کنم البته حجم داستان رو هم در نظر بگیرید که زحمت من زیاد نشه.

هر دوستی که باهاش کارم رو شروع می کنم در صفحه اصلی وبلاگ معرفی میشه و میتونه دوستانش رو به سراغ من بفرسته که در بخش صندلی داغ اگه خیلی مایل بود حسابی به چالش بکشونمش و یه تجربه صمیمانه و خاطره انگیز باهم داشته باشیم.

دوستانی که میخوان شرکت کنند بهم اطلاع بدن

احتمالا اين پست ثابت بشه و نوشته ها و پست هاي جديد زير اين پست قرار بگیره

+ سه شنبه ۱۳۹۹/۰۷/۲۲ ساعت 10:41 نویسنده : علی

سریال Dark رو با یکی از دوستانم شروع کردیم  و در فصل سوم سریال به جایی رسیده بود که مخ دوستم کشش و درک و هضم سریال رو نداشت و نمیتونست بفهمه چی به چیه و اینجا اختلاف ها و جنگ و جدال ها شروع شد بطوری که خودشم میدید واقعا نمیتونه بفهمه چی به چی شده گفت من نمیخوام دیگه این سریال رو تا اخر ببینم:)) آخه ربط قضایا رو دیگه نمیتونست بفهمه برای همین بیخیال شد احتمالا با هم چرنوبیل رو شروع کنیم ، دوستانی که سریال باز هستند و اگه از صفحه وبلاگ من با سریال dark آشنا شدند و تصمیم گرفتن این سریال رو ببینند پیشنهادم اینه که یک قلم و کاغذ همراه داشته باشند و هر اسمی از شخصیت های فیلم رو می شنوند اسامی رو یادداشت کنند یا اگه یه خانواده رو می بینند اسامی خانواده رو جدا یادداشت کنند و به کوچکترین جزئیاتی که می بینند رو بخاطر بسپارند بیاد داشتن اسامی خیلی کمک میکنه که سریال رو بفهمید.


برچسب‌ها: فیلم و دیالوگ
+ سه شنبه ۱۳۹۹/۰۷/۲۲ ساعت 7:9 نویسنده : علی |

از اونجایی که من شخصا چه از نظر فکری چه از خیلی نظرهای دیگه ادم مستقلی هستم و وابستگی به هیچ جریان فکری یا سیاسی یا ... ندارم شخصا روی جریان فکری افراد خیلی خیلی حساسم،منظورم افکار و اندیشه های هست که به اصطلاح محتوا تولید می کند،مثل یک شاعر یا نویسنده یا فیلمساز یا حتی یک خواننده یا موسیقیدان و .... این حساسیت یا آلرژی من حتی گاهی حالت تدافعی به خودش میگیره و میتونه نقدهای تند هم در بر داشته باشه ،منظورم اون دسته افراد هست که کنترل مغز و گرایش و تمایلشون دست خودشون نیست ،بطور واضح تر بگم اون نویسنده ای که داستان سفارشی مینویسه ،کسی که داستانش بود میده و هدف از اثری که تولید میکنه بیشتر انحراف ذهن های خام و دست نخورده به سمت و سویی مشخص ،هدفمند و برنامه ریزی شده است نه فقط یک نگاه که به اشتراک گذاشته میشه ،خیلی وقت ها پیش یعنی زمانی که من عطش زیادی برای مطالعه داشتم وقتی بعضی از آثار مختلف رو میخوندم بجای لذت بردن حالم بهم میخورد و کلا از هر چی کتاب و نویسنده بود دلزده میشدم مخصوصا زمانی که اینترنت نبود ،دسترسی به هر اثری ممکن نبود یا اینکه کتاب هایی فقط در دسترس بود که از هزاران فیلتر عبور کرده بودند که معمولا چیزی برای گفتن هم در این کتاب ها من نمیدیدم ،بخصوص کتاب هایی که ایرانی بودند بطوری که دیگه من تصمیم گرفتم هیچ کتابی از هیچ نویسنده یا شاعر ایرانی رو دیگه نخونم و نخوندم ،نگاهم حتی به آثار غیر ایرانی که در داخل ترجمه میشن هم مثل فیلم های غیرایرانی هست که اول از زیر تیغ سانسور عبور می کنند بعد به نمایش گذاشته میشن ،بنابراین من هر کتابی که دستم بگیرم که متن فارسی داشته باشه احساس سرخوردگی میکنم ،احساس میکنم این چیزی که قراره بخونم تفاله یک اثر هست .

یکی از نویسنده هایی که خیلی دوستش دارم چارلز بوکوفسکی هست ،فقط هم به یک دلیل ،بی پروایی ،رک گویی و صراحتی هست که در سبک نوشتنش مشهودِ،وقتی هر اثری که ازش خوندم تصور میکردم با بی نقاب ترین ادم روبرو شدم و کاملا اون چیزی که واقعا حس و احساس میکنه اون چیزی که در فکرش تولید میشه به همون شکل اورجینالی که اول در خودش بوجود میاد رو روی کاغذ میاره و در اختیار خواننده قرار میده بدون اینکه نگران باشه به چه شکلی مورد قضاوت قرار میگیره انگار اصلا قضاوت دیگران براش هیچ اهمیتی نداره برای منقدها نمینویسه که مورد تحسین قرار بگیره و نمیدونی واقعا چه ذوقی به من دست میده وقتی که طرف مقابلم رو بی نقاب میبینم ،در واقع محتوا اینجا مهم نیست صداقت در کلام وقتی نباشه محتوا پشیزی ارزش نداره و اتفاقا به همین دلیل هست که من صادق هدایت رو هم بی نهایت دوست دارم یا همینطور خیام یا کافکا رو در فیلمسازها هم میتونم به پازولینی اشاره کنم و میتونم بگم این معیار من برای مطالعه یا پرداختن به یک اثر هنری یا دنبال کردن یک هنرمند هست حالا میخواد نویسنده باشه یا فیلم ساز یا حتی نقاش یا حتی کسی که در جایگاه یک منتقد نشسته و فقط از همچین افرادی میتونم استقبال کنم ،دلم میخواد به اثری بپردازم که محتوای اورجینالش بتونه من رو متزلزل کنه به دلهره بندازه عمیقا غمیگن یا خوشحالم کنه یا من رو به وجد بیاره من رو از هم بپاشه یا روحم رو جراحی کنه و قاعدتا فقط یک اندیشه بی طرف میتونه همچین توانایی داشته باشه و الا من شخصا علاقه ای به علایق یا سلایق دیگران ندارم و اصلا نمیتونه برام اهمیتی داشته باشه .

بطور واضح و مشخص میتونم بگم ترجیح میدم وقتم رو هدر بدم و آثار مارکی دوساد رو بخونم و در انتها بگم از هیچ کدوم از این اثار خوشم نیومد تا اینکه فلان شخص رو دنبال کنم که برام مثل روز روشنه و میدونم انتهای اندیشه هاش به کجا ختم میشه

+ شنبه ۱۳۹۹/۰۷/۱۹ ساعت 4:37 نویسنده : علی |

معرفی سریال Dark / دیروز، امروز و فردا پی در پی نیستند !!! - وارونه

زندگی مثل هزارتوِ  ، بعضیا تمام زندگیشون رو سرگردونند و به دنبال راهی برای فرار ولی فقط یه راه وجود داره که شرایط رو بغرنج تر میکنه و موقعی که به مرکزش نرسیدی متوجه اش نمیشی ، مرگ غیرقابل فهمه ولی میتونی باهاش کنار بیایی و اونموقع هر روز باید از خودت بپرسی که تصمیمات درستی گرفتی یا نه!

دیالوگ سریال Dark

پ.ن:دارم سریال dark رو میبینم واقعا فکر نمیکردم این سریال در این حد واندازه باشه ،تو این مدت هیچ فیلم و سریالی تا این اندازه با مغز من بازی نکرده بود


برچسب‌ها: فیلم و دیالوگ
+ جمعه ۱۳۹۹/۰۷/۱۸ ساعت 18:27 نویسنده : علی |

یکی از فیلسوفانی که اولین باری که با اندیشه اش آشنا شدم بشدت تحت تاثیر قرار گرفتم جبران خلیل جبران بود مخصوصا وقتی دیدم خلیل جبران در یک طرف ارسطو رو قرار میده در یک طرف افلاطون رو در یک طرف عقل و خرد در طرف دیگه احساس و نداهای معنوی درون رو و نتیجه ای متعادل از اون ها استخراج میکرد اندیشه خلیل جبران به من کمک کرد به سمت تعادل حرکت کنم و از اینکه ادمی افراطی یا تفریطی بشم جلوگیری کرد،بخصوص در جهانبینیم خیلی تاثیر گذار بود و این اگاهی رو به من داد که همیشه در مورد نوع نگرشم اولین منتقد خودم باشم یه منتقد کاملا و بشدت بی رحم و تاثیر مهم دیگه ای که روی من گذاشت این بود که از ریاضت دادن خودم جلوگیری کنم ،با جمله ای در این مایه ها"من از خدا چه میتوانم طلب کنم وقتی باور دارم او به همه چیز من آگاه است؟من از او چه میتوانم درخواست کنم وقتی باور دارم هر انچه که شایسته هستم به من داده و می دهد؟"اندیشه خلیل جبران این تاثیر رو روی من گذاشت قبل از هر چیزی تامل و تعمق زیادی داشته باشم حتی اگه لازم باشه خودم رو ،باورهایی که در من شکل گرفته از نو برسی کنم به چالش بکشم و با یک بلوغ و شعور فکری به دنیای پیرامونم نگاه کنم برای همین من سال ها چیزی درخواست نمیکنم چیزی طلب نمیکنم ،چون بنظرم درخواست خیلی احمقانه است باور دارم اون چیزی که قراره اتفاق بیفته ،میفته ،من رو به این نتیجه رسوند در جایی هستم که باید باشم و اعتراض و گلایه در مورد عوامل و شرایط ثابت و استثنایی بی مورد و منطقی نیست .

نکته جالبتری که من از خلیل جبران یاد گرفتم داستان عشق هست ،داستان و نقش عاشق و معشوق هست ،نمیشه گفت دنباله روی تفکر اون در مورد عشق هستم بلکه میتونم بگم من از با روایت ایشون از عشق بشدت همذات پنداری و هم عقیده هستم چون با استقلال و استدلال های فکری و شخصی خودم و همینطور تجربه ام به همون نتایجی رسیدم که ایشون از عشق روایت میکنه در کتاب پیامبر مکتوب شده:

"عشق چیزی نمی دهد مگر خود را، و چیزی نمی گیرد ،مگر خود را.عشق تصرف نمی کند و به تصرف در نمی آید، زیرا که عشق بر پایه ی عشق پایدار است.هنگامی که عشق می ورزید مگویید: "خدا در قلب من است." ،بگویید: "من در قلب خداوند هستم."و گمان مکنید که می توانید عشق را راه ببرید،که اگر عشق شما را سزاوار و شایسته بشناسد ،او شما را راه خواهد برد.عشق خواسته ای ندارد جز آنکه خود را تمام سازد"

من زمان زیادی وقت صرف این قسمت از کتاب پیامبر کردم و دقیقا زمانی بود که من درگیر فلسفه عشق بودم که این نوشته از کتاب پیامبر انقلابی در تفکرات عاشقانه من کرد و اعتقادات فعلی من در مورد عشق هم میتونم بگم حاصل استدلال های فکری اون موقع ام در مورد این بخش از کتاب پیامبر هستش.

هر موقع تست روانشناختی از خودم میگیرم من شخصیت دوشاخه ای دارم که قسمتی از اون عمیقا درونگرا و شاخه دیگر و به همون اندازه برون گرا هستم .


برچسب‌ها: دیگران
+ شنبه ۱۳۹۹/۰۷/۰۵ ساعت 2:52 نویسنده : علی |

زلفین سیاه تو به دلداری عشاق

دادند قراری و ببردند قرارم

ای باد از آن باده نسیمی به من آور

کان بوی شفابخش بود دفع خمارم

#حافظ

پ.ن:من همیشه دو نگاه به عشق دارم ،داستان عشق داستان عاشق و معشوق (دلداده و دلبر) هست یا اینکه داستان عشق داستان عاشق و عاشق هست (دلداده و دلداده) که معمولا گزینه دومی به ندرت پیش میاد ،نگاه حافظ نگاه یک دلداده خالص به یک دلبر خالص هست


برچسب‌ها: شعر
+ جمعه ۱۳۹۹/۰۷/۰۴ ساعت 21:37 نویسنده : علی |

همه این اتفاقات در 100 سال اخیر ،جنگ ها،سقوط های حکومت های مختلف ،کشتارهای وحشیانه ،رویدادهای نظامی و سیاسی در منطقه خاورمیانه در واقع جنگ مردم خاورمیانه نیست ،بلکه جنگ سرد و نرم بین شوروی سابق و امریکا هستش،جنگ بین کمونیسم و امپریالیسم هست ،در واقع و به عبارت دیگه میشه گفت جنگ برای بقا هستش ،نه بقای حیات انسان بلکه بقای ایدئولوژی هاست وقتی در دنیا ارزش ایدئولوژی ها بیشتر از امنیت و کرامت و حقوق انسان ها میشه قاعدتا و طبیعتا زندگی انسان در همچین فضایی همیشه دستخوش جنگ ها و خونریزی ها و کشتارها و ناامنی ها میشه 

+ جمعه ۱۳۹۹/۰۷/۰۴ ساعت 21:22 نویسنده : علی |

یه دوست عرب داشتم که میگفت ما زن رو به عنوان لنگ کفش نگاه میکنیم نه چیزی بیشتر از اون ، یکی دیگه رو میشناختم که بخاطر اینکه فهمیده بود خواهرش با پسری ارتباط برقرار می کنه تصمیم گرفت اون رو به قتل برسونه و امثال این چیزا من اطرافم زیاد دیدم و میبینم،مثلا کسانی رو میبینم که به خودشون این اجازه رو میدن زنشون رو کتک بزنند و توقع دارند زنشون برده بی چون و چرای اونا باشه .حالا میگم عرب یه عده خشتکمون رو تا حلقمون نکنند چون بحث نژاد و زبان و ... نیست بلکه بحث اعتقاد هست و این مثال ها رو زدم که مفهوم دیگه ای رو برسونم،

وقتی یه عده میگن "باید" به اعتقادات همدیگه احترام بذاریم برای من این حرف مصداق اینه که به اعتقادات ادماهایی که در نوشته فوق مثال زدم احترام بذارم و این حرف بیشتر از اعتقادات اون ادما من رو عصبانی میکنه ،کسی که باورش اینه که باید به اعتقادات همدیگه احترام بذاریم نه درک درستی از اعتقادات مختلف داره نه چیزی از احترام و شایستگی حالیش هست ،فقط یه چیزی شنیده و کورکورانه دنباله روی میکنه.اینکه باید به اعتقادات همدیگه احترام بذاریم کاملا حرف باطلی هستش و سراسر مغالطه و ماله کشی جهت اعتقادات خطرناک خودشون هست.


برچسب‌ها: یادداشت ها
+ جمعه ۱۳۹۹/۰۷/۰۴ ساعت 20:28 نویسنده : علی |

سلام پاییز ،خوش اومدی

پاییز برای من فصل خزان نیست ،حتی برگ ها در نظر من خاکستری بنظر می رسند،اول مهر ،سرآغاز مهربانی است،سرآغاز لطافت و ظرافت و زیبایی است حتی زیبا تر از بهار و گرم تر از تابستان سوزناک خوزستان،پاییز از راه میرسه من از گور خودم بلند میشم و چهار زانو جلو آسمان می نشینم و در زمستان روحم به پرواز درمیاد و دوباره اول بهار می میرم و در تابستان من رو به خاک می سپارند،قطعا یه روز یه کتاب با عنوان"دو فصل برای زندگی دو فصل برای مُردن" یا "فصلی برای زندگی ، فصلی برای مُردن"می نویسم که سراسر استعاره است سراسر پارادوکس است.

قبلنا وقتی پاییز میومد غربتم باهاش میومد چه روزای سختی بود، الان باهاش خو گرفتم وقتی ادم میبینه اسمون،درخت ها ،برگ ها و دنیای پیرامونش همرنگ خودش شدند احساس زنده بودن و زندگی می کنه برای همین من پاییز رو دوست دارم، برعکس خیلی ها من بیشتر از بارون عاشق رعد برقم ،رعد برق برای من استعاره ای از طغیان اسمون هست ،فریاد و خشم اسمونه ،اعتراض اسمونه ،دقیقا مثل خودم،پر از اعتراض ،پر از فریاد پر از استعاره هر چه رعد برق هولناک تر باشه من برعکس همه وحشت زده میشن هیجان زده میشم و دلم میخواد بلند بلند بخندم ،رعد برق رو صدا میزنم و بهش میگم من دارم صدای فریادت رو میشنوم و سعی میکنم باهاش همراه بشم .

+یکی از دوستان بلاگفا عمل پیوند مغز و استخوان داره ،اگه به دعا اعتقاد دارید براش دعا کنید 

+ سه شنبه ۱۳۹۹/۰۷/۰۱ ساعت 2:57 نویسنده : علی |