یکی از فیلسوفانی که اولین باری که با اندیشه اش آشنا شدم بشدت تحت تاثیر قرار گرفتم جبران خلیل جبران بود مخصوصا وقتی دیدم خلیل جبران در یک طرف ارسطو رو قرار میده در یک طرف افلاطون رو در یک طرف عقل و خرد در طرف دیگه احساس و نداهای معنوی درون رو و نتیجه ای متعادل از اون ها استخراج میکرد اندیشه خلیل جبران به من کمک کرد به سمت تعادل حرکت کنم و از اینکه ادمی افراطی یا تفریطی بشم جلوگیری کرد،بخصوص در جهانبینیم خیلی تاثیر گذار بود و این اگاهی رو به من داد که همیشه در مورد نوع نگرشم اولین منتقد خودم باشم یه منتقد کاملا و بشدت بی رحم و تاثیر مهم دیگه ای که روی من گذاشت این بود که از ریاضت دادن خودم جلوگیری کنم ،با جمله ای در این مایه ها"من از خدا چه میتوانم طلب کنم وقتی باور دارم او به همه چیز من آگاه است؟من از او چه میتوانم درخواست کنم وقتی باور دارم هر انچه که شایسته هستم به من داده و می دهد؟"اندیشه خلیل جبران این تاثیر رو روی من گذاشت قبل از هر چیزی تامل و تعمق زیادی داشته باشم حتی اگه لازم باشه خودم رو ،باورهایی که در من شکل گرفته از نو برسی کنم به چالش بکشم و با یک بلوغ و شعور فکری به دنیای پیرامونم نگاه کنم برای همین من سال ها چیزی درخواست نمیکنم چیزی طلب نمیکنم ،چون بنظرم درخواست خیلی احمقانه است باور دارم اون چیزی که قراره اتفاق بیفته ،میفته ،من رو به این نتیجه رسوند در جایی هستم که باید باشم و اعتراض و گلایه در مورد عوامل و شرایط ثابت و استثنایی بی مورد و منطقی نیست .
نکته جالبتری که من از خلیل جبران یاد گرفتم داستان عشق هست ،داستان و نقش عاشق و معشوق هست ،نمیشه گفت دنباله روی تفکر اون در مورد عشق هستم بلکه میتونم بگم من از با روایت ایشون از عشق بشدت همذات پنداری و هم عقیده هستم چون با استقلال و استدلال های فکری و شخصی خودم و همینطور تجربه ام به همون نتایجی رسیدم که ایشون از عشق روایت میکنه در کتاب پیامبر مکتوب شده:
"عشق چیزی نمی دهد مگر خود را، و چیزی نمی گیرد ،مگر خود را.عشق تصرف نمی کند و به تصرف در نمی آید، زیرا که عشق بر پایه ی عشق پایدار است.هنگامی که عشق می ورزید مگویید: "خدا در قلب من است." ،بگویید: "من در قلب خداوند هستم."و گمان مکنید که می توانید عشق را راه ببرید،که اگر عشق شما را سزاوار و شایسته بشناسد ،او شما را راه خواهد برد.عشق خواسته ای ندارد جز آنکه خود را تمام سازد"
من زمان زیادی وقت صرف این قسمت از کتاب پیامبر کردم و دقیقا زمانی بود که من درگیر فلسفه عشق بودم که این نوشته از کتاب پیامبر انقلابی در تفکرات عاشقانه من کرد و اعتقادات فعلی من در مورد عشق هم میتونم بگم حاصل استدلال های فکری اون موقع ام در مورد این بخش از کتاب پیامبر هستش.
هر موقع تست روانشناختی از خودم میگیرم من شخصیت دوشاخه ای دارم که قسمتی از اون عمیقا درونگرا و شاخه دیگر و به همون اندازه برون گرا هستم .