(رسالت قلم چیزی فراتر از کلمات است)

جایی برای مردن نیست !

زندگی پیشکش شما ، در روزگاری که قبر هم قیمت خون خدا دارد جایی برای آسوده مردن نیست!کمی خسته ام ،دلم میخواهد آسوده بخوابم،بی دغدغه ، ترجیحا آرام و آهسته بدون هیچ رنگ و صدایی ،بی کشمکش مانند غبار آرام آرام از ذات پدیده ها ناپدید شوم .خاطرات تب آلودم را همراه یک مشت قرص و بغض سرخورده قورت میدهم یک نخ سیگار فیلتر قرمز هم رویشان دود میکنم تا کاملا خفه شوم ،چشم هایم را می بندم ،لب هایم را به هم میدوزم ، نفسم را حبس میکنم تا کمی آسوده بمیرم ،باید خودم را خوب حلق آویز کنم ، صدا مثل چکشی در سرم می کوبد و رویای نگرانم را در سرم پریشان می کند ،سر میخورم در رختخواب نگرانم و آرام زیر پتو میخزم و در هجوم درد و نوستالژی می سوزم،میان خون روزگار قتل عام شده ام غلت میزنم ،قلبم تیر می کشد و درد امانم را بریده ،جیکم در نمی آید فقط قطره اشکی آرام از گوشه چشمم می غلتد و لحظات طاعون زده ام را خیس می کند،نه آسوده زنده ام نه بی کشمکش می میرم ،نمیدانم به کدامین خدا پناه ببرم تا بتوانم از شر خودم خلاص شوم وقتی زندگی تیره و تار باشد مرگ هم می تواند شوم و منحوس باشد .

گه گیجه گرفته ام گاهی بی اختیار می خندم به دخترکی که با یک مشت رویا و آرزوی شهوت آلود خودارضایی می کند ،به شوفری که برای چندر غاز دنده های صد من یه غاز عوض می کند و ندای آزادی سر می دهد،به رفتگری که هیچ وقت نگاه های گندیده شهر را جمع نمی کند ،به شاعری که روی شرفش شعر بی شعوری می سراید ، به تو ،به من به منی هایی که من و تو شده ایم ! مگر می شود میان این هیاهوی سیاه خوابید ؟سرم پر از داستان های کودکانه شبانه ایست برای آسوده نخوابیدن !


برچسب‌ها: یادداشت ها
+ دوشنبه ۱۳۹۸/۰۳/۲۷ ساعت 8:58 نویسنده : علی |