سکانس های فانتزی
شب ها برای من لحظات اسرار آمیزی هستند و شب که می شود احساس می کنم چیزی در من بیدار می شود و منتظر وقوع حادثه ای می شوم،یکی از خیالاتی که در شب فقط به سراغم می آید زمانی است که من در اتافم را باز می کنم ،ما یک حیاط ویلایی بزرگ داریم که قبلا بیشتر شبیه باغ ویلایی بود چندین درخت پرتقال و نارنج و کلی گل رز و گل های دیگر که مکان زیستی خوبی برای پرنده ها و کرم ها و حشرات بودند ،حتی پاتوق همه گربه های محله بود که بعضی از آن ها برای سرگرمی هم میشد روی دیوار بلند کنار درخت ها کمین میکردند و منتظر بلبل ها و گنجیشک ها میشدند که آن ها را شکار کنند ولی خانواده ام اون باغچه بزرگ رو از بین بردند و جای اون باغچه یک اتاق بزرگ 36 متری ساختند که دو در دارد که درهای اون اتاق در حیاط خونه باز میشه و اون شد اتاق من،وقتی میخوام در اتاقم را باز کنم در به حیاط خانه باز میشود و من هر باری که شب ها می خواهم در اتاقم را باز کنم حس می کنم الان موجود عجیب و بیگانه ای در حیاط می بینم که به سمت من و به قصد کشتنم حمله ور می شود و من ناچارم که از خودم دفاع کنم این قضیه فقط شب ها اتفاق میفته مخصوصا وقتی که فقط خودم بیدارم حتی توی اتاقم یک شمشیر سامورایی دارم که اگر احیانا اتفاقی خواست رخ بده من آماده باشم این خیال سال هاست همراهمه و با اینکه سالهاست من برای خودم تجزیه و تحلیلش کردم و پی به غیرواقعی بودنش برده ام ولی ناخوداگاه هنگام باز کردن در اتاقم در ذهنم مرور میشود و سیستم دفاعی روانی من رو آماده باش می کند !خیلی دلم میخواهد واقعا برای یک بار هم که شده این خیال به واقعیت بپویند و من با اون موجود بیگانه ی شرور و بی رحم که دنبال من است روبرو شوم.
گاهی هنگام رانندگی با موتور در کمال آرامش که حواسم کاملا به قوانین راهنمایی و رانندگی هست خودرویی از روبرو سبقت غیر مجاز می گیرد من سرعتم رو کم می کنم خودرو با موفقیت سبقت می گیرد و به سلامت از من عبور می کند ،من هم از اون خودرو ها عبور میکنم چندین متر بعد ذهنم به غقب بر میگردد همان حالت و استایل همان خودرو ها و همان ساختار بدون هیچ تغییری ،خودروها سرعتشان بالاست ،من هم سرعتم بالاست خودرو سبقت می گیرد من نمی توانم سرعتم را کم کنم خودرو در لاینی که حق تقدم من است قرار می گیرد شاخ به شاخ موفق به گرفتن سبقت نمی شود من هیچ طوری نمیتوانم از اون عبورکنم ما با سرعت بالایی با هم برخورد میکنیم موتور به شدت به جلوی خودرو برخورد می کند و تا تا وسط موتور خودرو فرو می رود من پرت میشوم روی شیشه جلویش تمام قسمت های شکستنیم می شکند دست ها و پاهایم سرم ،صورتم پر از خون می شود پرت می شوم پشت خودرو جمعیتی دورم حلقه می زنند و من کاملا هوشیاریم را از دست می دهم و بدون هیچ حرکتی خونریزی می کنم من هنوز نمرده ام روحم از جسمم خارج می شود و شروع به پرواز کردن می کند وقتی کمی مانده تا کاملا روح از بدنم جدا شود دوباره ذهنم به عقب بر می گردد و خودرو دوباره به سلامت سبقتش را می گیرد و من هم به مقصدم رسیده ام و اصلا متوجه نشده ام انجایی که ذهنم شروع به خیالبافی کرد چجور ان همه راه رو رانندگی کردم!؟
در اتاقم نشسته ام و با کمال آرامش مشغول خواند کتاب هستم همان سطرهای اول پرت می شوم در فضای داستان و کاملا از فضای واقعی ام در فضای فانتزی کتاب حل میشوم بطوری که ارتباطم با دنیای خودم کاملا قطع می شود ،دیگر نه عقربه ساعت حرکت می کند نه نور میبینم نه صدایی به گوشم می رسد من کاملا ناپدید میشوم و در اتاقم هیچ کس نیست کتاب هم همان صفحه ای را که می خواندم باز می ماند ، ترس کلید بازگشت من به فضای قبلی است من ترسم را تقویت میکنم و دوباره در اتاقم پدیدار میشوم همانطوری بودم و به خواندن ادامه میدهم ساعت عقربه های ساعت حرکت می کنند و وقتی نوبت برسی فضای اتاقم هستم متوجه موجود ترسناکی کنارم می شوم که دقیقا شبیه استایل ایستادن خودم کنارم نشسته و به همراه من مشغول خواندن کتابی که در دستان من است می باشد من با وحشت به اون نگاه می کنم و جیغ میزنم او هم همانطور وحشت می کند و جیغ میزند تنها چیزی که آن لحظه به عقلم می رسد این است که کتاب را به سمتش پرت کنم او هم خودش را به سمت من پرت می کند ولی با کتاب برخورد می کند و در کتاب ناپدید می شود ،من هنوز مشغول خواندن کتاب هستم و هیچ موجودی کنارم نیست فضای اتاق هم کاملا برگشته سر جایش ولی من چنان وحشت کرده ام که کتاب را می بندم و دنبال راهی برای ناپدید کردن ته مانده ترسی هستم که مشغول تجزیه کردنم است!
پ.ن:در این سه سکانس یک الگو مشترک وجود داره اون الگو چی هست؟