
نشد با خودرو بریم بیرون هوا که خوب بود تصمیم گرفتیم با موتور بریم واسه همین نمیشد جاهای زیادی رو ببینم و می بایست یک مسیر رو انتخاب کنیم که احساسمون ما رو مستقیم برد تو جاده ی شهیون و پشت سد دز،طبیعت خوبی بود منم توی کوه کلی فریاد زدم ولی کوه انقد بی حال بود که نمیتونست پاسخمو بده منم کلی بهش فحش دادم دوستمم مثل این مامانای غرغرو هی غر میزد جالب بود برام که اولین بارش بود که توی این جاده اومده بود و هی میگفت: وای اینجا کجاست اومدیم ، منم برای جبران مهربانیاش همش انگولش دادم یا از پشت محکم دستامو دور کمرش حلقه میکردم با لبام گردنشو لمس میکردم و میگفتم من از توی خیلی خوشم میاد عشقم اونم عصبانی میشد چون حس میکرد دارم ازش سواستفاده جنسی میکنم:)) و به این نتیجه رسید اگه رو مخم راه بره حسای تحقیرآمیزی براش درست میکنم و به مرور غر زدن هاش کمتر شد،نکته قابل توجه 13بدر امسال این بود که مثل سال های قبل اصلا شلوغ نبود نمیدونم توی شهرهای شما هم همینطور بود یا نه ولی دزفول برخلاف سال های قبل تو جاده زیاد شلوغ نبود خبری از ترافیک های سنگین نبود یه لحظه به دوستم گفتم لعنتی نکنه فردا 13بدره و ما اشتباهی یه روز قبل زدیم بیرون و جاده رو بخاطر خلوتیش کنایه بارون کردیم و به هر کسی که میتونست امسال خانوادشو ببره بیرون ولی ترجیح داده بود توی خونه بمونه کلی فحش دادیم راستش من از ادم هایی که با تفریح و طبیعت میونه ای ندارند بیگانه هستنم و اصلا ازشون خوشم نمیاد،رسیدم مقصد کلی ادم اونجا جمع شده بودند و میزدن و میرقصیدن راستش مثل قدیمم نمیتونستم از ته قلب خوشحالی کنم و با دیدن خوشحالی و رقصیدن دیگران یه خنده ای اومد روی لبم آب زیادی پشت سد دز جمع شده بود حتی موبایلمو نبردم یه چندتا عکس از دریاچه بگیرم میدونید که اینا همش از عوارض مجردیه،قبلا وقتی میخواستیم بریم بیرون با تشکیلات کامل و غذای مفصل میرفتیم ولی امسال فقط خودمون بودیم ولباسای تنمون و گفتیم موقع غذا بدون دردسر میریم توی کبابی یا ساندویچی،داشتم به ماهی هایی که اومده بودن روی سطح آب و غذا می خوردن نگاه میکردم که یه آقایی دستش رو گذاشت رو شونه ام گفت ببخشید آقا میشه یه عکس از من و خانومم بگیرید منم بی اختیار به دوستم گفتم یه عکس ازشون بگیر من طرز استفاده از موبایل رو بلد نیستم ،و بعدش که دوستم مشغول گرفتن عکس از اون زن و شوهر بود به این فکر میکردم چرا من به دوستم گفتم عکس بگیره چون خیلی حواسم به واکنش هام هست و دائم کنش ها واکنش های مشکوکم رو ارزیابی میکنم و باید دلایل رفتار و اعمالم رو درک کنم که یه وقت با ترس و تردید روزم شب نشه این بخشی از کارهای روزانه ام توی تمام امور زندگی ام هست، قبل از تحلیل خودم یه نگاهی به اون زن و شوهر انداختم هنگام عکس گرفتنشون که دیدم خانومه داره تمام تلاشش رو میکنه که خودشو توی عکس خوشحال نشون بده و شوهرشم مثل ماست خشک و نظامی وایساده بود یه لحظه وسوسه شدم بهش بگم نفس بکش خفه نشی لامصگ،بعدشم متوجه شدم اصلا خوشم نمیاد هیچ جوری توی حریم شخصی کسی وارد بشم حتی واسه یه عکس گرفتن با دعوت خودشون و برعکس این نگاهم وقتی بیرون میرم خودم شخصا هیچ حریمی ندارم اصلا انگار ادم مجرد حریم نداره ،انگار وجود خارجی نداره ،فضا داشت سنگینی میکرد روی دلم که به دوستم گفتم خوبه برگردیم چون گشنمم شده،برگشتنی از کنار رودخونه اومدیم و وقتی از روی دژپل به آب نگاه میکردم وحشت کردم ،رودخان به طرز وحشتناکی طغیان کرده بود یه نیم ساعتی هم روی پل بودیم و آب رو نگاه میکردیم و با تمام وحشتی که ظغیان رودخانه برام درست کرده بود همواره دلم میخواست برم روی نرده ها و خودمو بندازم توی آب هی پیش خودم میگفتم این دیگه چه حس احمقانه ای هست !یعنی هم از دیدنش وحشت داشتم هم یه چیزی از درون انگار میخواست من رو از بالای پل به اون بزرگی و بلندی پرت کنه توی آب به دوستم گفتم بهتره بریم چون ممکنه الان مجبور باشی تنها برگردی خونه،یه غمی از اول حرکتمون تا وقت برگشتنمون تو دلم بود که وقت برگشتن بیشتر و بیشتر میشد و اونم این بود که اصلا انگار دیگه هیچی خوش نمیگذره وقتی که جفتت کنارت نباشه ،همیشه وقتی بیرون میرم همینطوریه داستان و این قضیه نمیذاره آدم لذت ببره من انگار تفریح و گردش رو برای خودم نمیخوام برای کسی میخوام که دوستش داشته باشم ،انگار باید معشوقم کنارم باشه اونو بتونم خوشحال کنم تا خودمم از خوشحالی اون خوشحال بشم و این حس کشنده لعنتی روز به روز داره وسیع تر میشه و منو دل مرده تر میکنه .مثل قبل با دوستان و تنهایی نمیتونم شاد باشم با خانواده که عمرا خوش بگذره ،و اگه ناچارن با دوستی یا خانواده و خویشاوندی مجبور باشم برم بیرون با اکراه میرم حتی واسه خریدن لباس و چیزای معمولی هم دوست ندارم برم ،مثل قبل هم دیگه به خودم و ظاهرم نمیرسم ،باید اون توله سگ دوستداشتنی که دوستش داری کنارت باشه که اون هیجان واقعی هم زنده بشه و خوشحال باشی راستش تو رویاهامم نمیدیدم وجود یک زن کنارم انقد برام اهمیت داشته باشه و کل معنای زندیگم به وجود اون بستگی داشته باشه !
عکس:دریاچه پشت سد دز(عکس آرشیوی) امروز اینجا بودم.