(رسالت قلم چیزی فراتر از کلمات است)


این روزها فقط تو خاطره هام زندگی میکنم،بدون اینکه کاملا زنده باشم،راستش رو بخوایین همچین خاطره شاخ و رومانتیکی هم ندارم ،بیشتر دلم برای خودم تنگ شده،اون پسر بچه ای که همیشه در حال مبارزه بود،زندگی برام یک جنگ تمام عیار بود و من انقد تخس و پررو بودم که هیچی نتونست از پا درم بیاره حتی مرگ،چقدر با مرگ دسته و پنجه نرم کردم،خونواده،محله،مدرسه،پوست همه رو کنده بودم ،عین گربه ها از دیوار راست بالا میرفتم،اگه یه ساعت یه جا بند میشدم مریض میشدم،حتی سگ و گربه و خروس های محله هم میشناختنم و با سلام و صلوات از کنارم رد میشدن،الان فقط یه تماشاگر لعنتی بیرون گود هستم و یه جا بند شدم و بیشتر توی خودم زندگی می کنم و همواره این سوالو از خودم می پرسم که این منم زندگی می کنم یا این زندگیه که منو میکنه ولی یه چیزی که برام واضحه اینه که وقتی جای فاعل و مفعول عوض میشه همه چیز غمگین و عجیب و غریب بنظر میرسه، انگار آدم به یه جایی غیر از این دنیا تعلق داره ،بین من و دنیای پیرامونم یک مرز وجود داره که من و دنیای پیرامون رو از هم جدا میکنه ،خودم فکر می کنم اون مرز جهان بینی حال حاضرمه ،فکر می کنم چیزایی عوض شده که نباید عوض میشد (بایدها و نباید های لعنتی) و من هم نتونستم با اون تغییرات خودمو سازگار کنم ،حتی خوشم نمیاد مثل اکثریت لباس بپوشم و معاشرت داشته باشم ،از این پرستیژهای مسخره و کج و کوله ای که مردم واسه هم میگرن هم چندشم میشه ،بنابراین با زمان حال کوک نیستم،یه جورایی توی گذشته موندم و از زمان حال کفرم دراومده ،دلیل بداخلاقی هام هم همینه احتمالا.

پ.ن:1:پارادوکس یعنی دارم زندگی رو میکنم و حین کردن زندگی ،آروم و آهسته هم در خودم،در سکوت ،در خفقان میمیرم،بنابراین پارادوکس یک مرگ تدریجی آهسته و دردناک هست که با زندگی آغاز میشه.

پ.ن:2:یکی از این عجیب و غریب هایی که تو این چند وقت اخیر دیدم فیلم Border 2018 علی عباسی بود که عجیب شبیه این روزهای منه، ببینیدش فیلم جالبیه،عامه پسند نیست و معمولا فیلم هایی که عامه پسند نیستند همیشه کارهای خوبی از آب درمیان.


برچسب‌ها: یادداشت ها, فیلم و دیالوگ
+ دوشنبه ۱۳۹۸/۰۱/۱۲ ساعت 8:16 نویسنده : علی |