حجم سنگین انتظارم
روی دوش ایوب هم سنگینی میکند
و می کشد مرا،روزی هزار بار
من در تکاپوی مردن بودم که تو سر رسیدی
با کوله باری از عشق
و خدایی که سالها گمش کرده بودم
دقیقا در یاس آورترین فصل انزوا
به عشق ایمان آوردم
به لبخند زنی که قطعه ای از خدا بود
و خدا گونه مرا به آغوش فشورد