از آخر هفتهها حالم بهم میخورد. همه میریختند توی خیابون. هرکی رو میدیدی یا مشغول پینگپونگ بازی کردن بود یا داشت علفای خونَش رو میزد یا ماشینش رو برق میانداخت یا داشت میرفت سوپرمارکت یا پارک یا کنار دریا. از در و دیوار شهر، آدم میریخت. روز مورد علاقهی من دوشنبهها بود. روزی که همه برمیگشتن سرکارشون و گورشون رو از جلوی چشمم گم میکردن.
رمان #زن_ها
اثر #چارلز_بوکفسکی