تراژدی وقتی از حد بگذره آدم دیگه غصه نمیخوره ، گریه نمیکنه ، فقط میخنده ، من الان فقط می خندم
یه جایی خوندم بعضی رفتنا خداحافظی نداره
چیزی که خیلی آزار دهنده است برام مشکلات یا چالش های زندگیم نیستند بلکه زمانیه که وقتی در یک یا چند چالش همزمان گیر میفتم مجبور بشم برای اطرافیان یا افرادی که باهاشون در ارتباطم توضیح بدم که چرا توی خلوتم تا دسته فرو رفتم و نمیتونم مثل همیشه در دسترسشون باشم یا مثل همیشه عادی رفتار کنم ، حتی توضیح دادنشم برام زجرآوره ، تا جایی که تونستم تنها شدم ، تمام دوستان ، فامیل و آشنا رو از زندگیم حذف کردم و روابطم مثل سایر مردم نیست ولی باز هم چالش بزرگ برام اینه که توضیح بدم چرا نمیتونم مثل همیشه در دسترس باشم .حالا یه مرحله بالاتر از توضیح هم هست و اونم اینه که یکی از هیچیت خبر نداره و خیلی راحت هر جور که دلش بخواد قضاوتت کنه ، از اونجایی که قضاوت کردن راحت تره و نیاز به فکر کردن نداره بنابراین قضاوت میشی .
فقط آدمای جنسیت زده که در هویت جنسی خودشون سردرگمن مسائل رو با معیار زنونه ، مردونه پردازش می کنند.
ما انتخاب شدیم ولی معلوم نشد برای چی!
زمان هیچ وقت هیچی رو پاک نمیکنه بلکه آدم یا همون ایگو (من) اون چیزی که دوست نداره یا یاعث رنج و عذابمون میشه رو به مرور زمان سرکوب میکنه و سرکوب هاش رو میفرسته درون ناخوداگاه ، جایی که دسترسی بهشون تقریبا غیرممکن میشه و فقط توی خواب و رویا گاهی خودشون رو نشون میدن :)
م
ا
ئ
ی
د
ن
گ
ا
ر
و
اگه متوجه شدی چی نوشتم تو جهنم میبینمت دوست عزیز